بسم الله الرحمن الرحیم | امروز: جمعه 7 اردیبهشت 1403
موقعیت فعلی: بخش مقالات (برگشت به لیست)
مادر ابوالفضل(ع) ام البنين است. قبر ام البنين كنار بقيع در مدينه است. «بنين» به معنى پسرها است. ام البنين به معنى مادر چند پسر است. چند تا پسر در كربلا شهيد شدند. يكى از آنها ابوالفضل بود. برادرهاي ابوالفضل شهيد شدند. تاريخ اسلام چيزهاى عجيب و غريبى دارددر يك صحنه، همه برادرهاي ابوالفضل در يك جا شهيد شدند. .....
حضرت ابوالفضل(ع) سيمايى از زندگى ابوالفضل
مادر ابوالفضل(ع) ام البنين است. قبر ام البنين كنار بقيع در مدينه است. «بنين» به معنى پسرها است. ام البنين به معنى مادر چند پسر است. چند تا پسر در كربلا شهيد شدند. يكى از آنها ابوالفضل بود. برادرهاي ابوالفضل شهيد شدند. تاريخ اسلام چيزهاى عجيب و غريبى دارددر يك صحنه، همه برادرهاي ابوالفضل در يك جا شهيد شدند. نكتهي شيرين اين بود كه ابوالفضل گفت: شما چند برادر زودتر به جبهه برويد. چرا؟ براى اينكه امام حسين به من گفته است كه از زن و بچه حفاظت بكنم. مسئول زن و بچه هستم. مسئول آبرسانى به بچهها هستم. زن و بچه دارم. شما اين مسئوليتها را نداريد. جوان عضب هستيد. شما زودتر به جبهه برويد كه اگر زودتر شهيد شديد، محافظين زن و بچهها شهيد نشده باشند. من چون بايد از زن و بچه امام حسين در كربلا محفاظت كنم، نميآيم. شما برويد. و اگر نه ابوالفضل همه برادرهايش با هم شهيد شدند. ام البنين، مادر دانشمند و شجاعي بود. حضرت على وقتى مىخواست كه ازدواج كند فرمود: از خانوادهاى براى من زن پيدا كنيد كه شجاع باشد. اين خودش در انتخاب همسر يك درسى است. آدم فقط به شكل، جهازيه و سرمايه پدر زن فكر نكند. فرمود: دخترى از فاميل شجاع مىخواهم. قنداق ابوالفضل را كه به اميرالمومنين دادند، اميرالمومنين دستهاى ابوالفضل را بالا كرد و بوسيد. دستها را بوسيد. نه تنها على بن ابيطالب بوسيد، امام حسن مجتبى هم بوسيد. امام حسين هم بوسيد. تنها دستى كه سه تا معصوم آن را بوسيدند، دست ابوالفضل بود. از وقتى كه ابوالفضل به دنيا آمد، مكرر حضرت على قصه كربلا را براى آن مىگفت. نسبت ابوالفضل با امام حسين، نسبت شمس و قمر بود. همينطور كه قرآن مىگويد: «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها» (شمس/1) همينطور كه ماه پشت سر خورشيد هست و نورش از خورشيد است. ابوالفضل هم اينچنين بود. ما سه تا پرچمدار داشتيم كه دو دست خود را در جبهه دادند. 1- جعفر طيار؛ جعفر برادر حضرت على است. حضرت على برادرى به نام جعفر داشت كه دوازده سال هجرت كرد و به حبشه رفت. بنيانگذار اسلام در آفريقا جعفر است. در جنگ موته پرچمدار بود. دستش قطع شد. پرچم را با آن دستش گرفت. آن دستش هم قطع شد. 2- مصعب؛ مصعب يك جوانى بود كه پدرش خيلى پول داشت و بچه تاجر بود و خيلى هم خوشگل بود. وقتى پيغمبر به پيغمبري مبعوث شد در مكه هنوز مسلمانها چهل نفر نشده بودند كه اين بچه تاجر از پدر و مادر كافرش جدا شد و آمد مسلمان شد. پدرش او را از خانه بيرون كرد. لباس هايش را هم گرفت. يك پلاس به خودش پيچيد و نزد پيغمبر آمد و گفت: السلام عليك يا رسول الله! پيغمبر منقلب شد. مصعب را هم پيغمبر تربيت كرد. پدر و مادرش يك وقت ديدند كه سر نماز است. او را گرفتند و در خانه زنداني كردند. بعد پيغمبر(ص) ايشان را به مدينه فرستاد. اول كسى كه در مدينه نماز جماعت خواند مسعب بود. بنيانگذار اسلام در مدينه مصعب بود. بنيانگذار اسلام در آفريقا جعفر بود. مصعب هم در جنگ احد پرچمدار بود. شمشير زدند و يك دستش قطع شد. پرچم را با آن دست گرفت. اينها پرچمدارانى بودند كه دو دستشان قطع شد. جعفر طيار در جنگ موته و مسعب در جنگ احد هر دو دست خود را از دست دادند. سومين نفر هم ابوالفضل(ع) بود كه در جنگ كربلا هر دو دست خود را از دستن داد. پس كسانى كه هم پرچمدار بودند و هم دو دست آنها قطع شد سه نفر هستند. از مدينه مصعب آمد و گزارش داد و گفت: يا رسول الله من را به مدينه فرستادى. كلاس قرآن گذاشتم. نماز جمعه درست كردم. نماز جماعت درست كردم. دسته دسته با افراد كار مىكنم. يا رسول الله يك خبر خوشحال كننده دارم. در هر خانه در مدينه يك مسلمان درست كردم. مادرش به او يك پيغام داد. مادرش در مكه بود. مصعب آمده بود در مكه گزارش بدهد. گفت: تو از مدينه به مكه مىآيى؟ نزد پيغمبر مىروى؟ نزد مادرت نمىروى؟ فرمود: نه! مادرم كافر است. تا زماني كه كافر است نمىخواهم كه شكل او را ببينم. گفت: دستم به تو برسد، زندانت مىكنم. گفت: آن روزى كه مرا در زندان كردى يار نداشتم. حالا به قدرى يار دارم كه اگر مرا در زندان كنى، يارهاى من بيايند و در زندان را بشكنند و مرا نجات بدهند. گذشت آن زمانى كه تپق مىزديم. در پيشانى ابوالفضل جاى سجده بود، خيلى خوش استعداد و تيز هوش بود. لقبش باب الحوائج است. اسم شيخ انصارى را شنيدهايد. براى اينهايى بگويم كه ايشان را نمىشناسند. تمام مجتهدين تا كتاب ايشان را نخوانند مجتهد نمىشوند. ايشان شاگردى از علما دارد. اين عالم در حرم ابوالفضل نشسته است، مىبيند كه يك زن عرب آمد و يك بچه فلج آورد. گفت: يا ابوالفضل اين را خوب كن. اين زن با زبان عربي حرف زد و بچهاش خوب شد و رفت. به اين آيت الله برخورد. گفت: يا ابوالفضل كار اين عرب بى سواد را در پنج دقيقه راه انداختى. من آيت الله يك گرفتارى دارم. هرچه مىآيم به ما محلى نمىگذارى. حالا كه اينطور است، اين كار را حل كن واگرنه من ديگر اينجا نمىآيم. ناراحت شد كه چرا آيت الله پشت در معطل است و آن عرب حاجتش را گرفت و رفت. از كربلا به نجف آمد. تا به نجف آمد شيخ انصارى استادش بود. فورى صدايش زد و بدون اينكه سلام و عليك كنند و با هم حرف بزنند، بدون اينكه به هم هيچ گزارشى بدهند، گفت: اين پول را بگير و مشكلت را حل كن و ديگر با ابوالفضل قهر نكن. افراد ظرفيت هايشان فرق مىكند. تو آيت الله هستى. اگر يك خرده هم طول كشيد طورى نيست. گاهى وقتها مىگويى: آقا ما اين همه به جمكران رفتيم. ما اين همه توسل پيدا كرديم. گاهى خوبها را نگه مىدارند و افرادى را كه فرارى هستند زود رد ميكنند. خلاصه ظرفيتها فرق مىكند. اگر يك وقت مشكل داده نشد، معنايش اين نيست كه به شما محل نگذاشتهاند. ظرفيتها فرق مىكند. شرايط فرق مىكند. حالا رابطه ابوالفضل با شيخ انصارى چيست؟ چطور اين شاگرد قهر مىكند؟ ابوالفضل به اين كانالها پيام مىدهد. چطور با هم ارتباط دارند؟ بى سيم معنوى دارند. اين ارتباطات چه مىشود؟ ابوالفضل(ع) سى سال نزد پدرش و امام حسن(ع) بود و از علوم اينها استفاده مىكرد. «ان العباس ابن على ذق العلم ذقى» يعنى ابوالفضل علم را در دستش نرم كرده است. چون «ذق» به معناى غذا خوردن كبوتر است. يعنى غذايى كه خوب قابل هضم باشد. مثل اينكه ما مىگويم: فلانى مثل موم در دست من است. يعنى علم در دست ابوالفضل مثل موم است. مقام ابوالفضل با مقام اصحاب جداست. و لذا تمام كسانى كه كتاب نوشتهاند مقام حسين وياران و ابوالفضل را جدا قرار دادهاند. در كربلا هم ياران امام حسين در خود حرم هستند. امام حسين هست. على اكبر پايين پاى امام حسين است و كنارش هفتاد و دو تن هستند. اما قبر ابوالفضل يك خيابان ديگر است. تقريباً يك كيلومترى همديگر هستند. يعنى حساب ابوالفضل جداست. نه بخاطر اينكه بدنش قطعه قطعه بود و نتوانستند آن را حمل كنند. برنامه اين است كه ابوالفضل هم براى خودش يك تشكيلاتى داشته باشد. امام زين العابدين(ع) همينطور كه بدن امام حسين(ع) را دفن مىكرد، بدن ابوالفضل را هم دفن كرد. با اينكه امام را غير از امام نبايد دفن كند، اما ابوالفضل(ع) در دفن امام حسن مجتبى شركت داشت. امام زين العابدين مىفرمايد: ابوالفضل مقامى دارد كه تمام شهدا روز قيامت به آن نگاه مىكنند و به آن غبطه مىخورند. ابوالفضل مقامى دارد كه «يغبطه عليها جميع الشهداء» تمام شهدا به مقام ابوالفضل آه مىكشند. حالا اين مقام ابوالفضل چه مقامى است كه حتى حمزه سيد الشهدا، حتى مسعب، حتى جعفر طيار، هفتاد و دو تن، تمام شهدا به مقام ابوالفضل غبطه مىخورند؟ مقام ابوالفضل از همه بالاتر است. هفده سالش بود كه نقاب زد و در جنگ صفين به يارى پدرش اميرالمومنين، على(ع) رفت. يك جوان هفده ساله چنان به لشكر حمله كرد و جمعيتى را كشت كه گفتند: اين جوان چه كسى بود؟ بعد فهميدند كه ابوالفضل العباس بوده است. از هفده سالگى اين رزمنده شجاع سينه دشمن را مىدريد. بدن مقدس امام حسن مجتبى را همينكه روى تابوت بود، تيرباران كردند. ابوالفضل شمشير كشيد. امام حسين فرمود: جلوى او را بگيريد. امام حسن گفته است: كه در تشيع جنازه من خونى ريخته نشود. آبرسان بود. سقا بود. آبرسانى خيلى مهم است. مسئله آب در كربلا خيلى مهم بود. آب جيره بندى بود. ولى سه نفر از سهميه خودشان استفاده نمىكردند. 1- ابوالفضل، 2- زينب كبرى، 3- امام حسين(ع) فرمود: ما سه نفر آب خودمان را به بچهها مىدهيم. آب جيره بندى بود ولى اين سه تا بزرگوار آب را نمىخوردند. پيشنهاد آب آوردن از دو نفر شد. يك نفر خود امام حسين بود كه به ابوالفضل فرمود: مقدارى آب بياور. يكى هم بچهها بودند كه گفتند: عمو جان اگر مىشود براى ما آب بياور. پيشنهاد آب هم از بچهها بود و هم از پدر بود. ابوالفضل(ع) خيلى دلش مىخواست كه به هر قيمتى كه هست آب را به خيمهها برساند. ماجراى كربلا يك مسئله ديگرى است. عصر عاشورا، وقتي زينب كبرى آمد روضه بخواند، نگذاشتند روضه بخواند. اول روضه خوانى كه كتك خورد، زينب كبري بود. بنابراين يك وقت خيال نكنيد كه مثلاً ما هم مثل على اكبر هستيم. ما هم مثل ابوالفضل هستيم. ما در جبهه عزيزانى داريم كه دو تا دست دادهاند. دو تا پا دادهاند. چشم دادهاند. همه آنها نور چشم جمهورى اسلامى هستند. همه آنها ولى نعمت نظام هستند. خاك پاى آنها روى سر ما است. اما حساب اينها با آنها فرق مىكند. انبياء انفاق مىكنند. قرآن مىگويد: «فضل الله على بعضن نبيين على بعض» انبيا هم درجه هايشان فرق مىكند. جعفر طيار برادر على(ع) است. دوازده سال هجرت كرد و به آفريقا رفت. بنيانگذار اسلام در آفريقا بود. دو دستش در جنگ قطع شد. شهيد شد اما در مقابل ابوالفضل آه مىكشد. مصعب جوانى بود كه در خانواده سرمايه دارى زندگي ميكرد. در خانه زندان شد. به خاطر اسلام هجرت كرد. بنيانگذار اسلام در مدينه بود. اما به ابوالفضل چشم دارد. حساب ابوالفضل جداست. مسئله آبرسانى يكى از شغلهاى مهم بود. حتى حديث داريم جايى هم كه آب هست و كسى مىتواند خودش آب بخورد، باز هم اگر شما يك ليوان را آب بكنى و به او بدهي، باز اين اجر دارد. آب خيلى مهم است. در حديث داريم زنى را به جهنم مىفرستند بخاطر اينكه يك حيوانى را از تشنگى، هلاك كرد. مگر مىشود كه حتى يك جوجه را تشنه گذاشت؟ من نمىدانم كه اينها در كربلا چه گرگ هايى بودند؟ شاعر قشنگ مىگويد. مىگويد: آتش بر آشيانه مرغى نمىزنند گيرم كه خيمه، خيمه آل ابا نبود يعنى فرض ميكنيم كه اينها بچههاى پيغمبر نيستند. بر فرض كه اينها بچههاى زهرا نيستند. كسى نبايد آشيانه يك مرغ را هم آتش بزند. حساب ابوالفضل و حساب كربلا جداست. ما با كربلا رفيق هستيم. و لذا هر كجا كه مسافر هستيد نمازتان دو ركعتى است. فقط اگر به كربلا رفتيد، در حرم امام حسين نمازتان را چهار ركعتى بخوانيد. مسافر در حرم امام حسين نمازش را چهار ركعتى بخواند. چرا؟ براى اينكه حرم حسين، خانه خودت است. همينطور كه در خانه خودت نمازت را چهار ركعتى مىخوانى حرم امام حسين هم خانه خودمان است. يعنى ما با امام حسين خودمانى هستيم. قبرش خانه ماست. همانطور كه در خانه نمازت چهار ركعتى است، مسافرينى هم كه به كربلا مىروند، در حرم نمازشان را چهار ركعتى بخوانند. حرم امام حسين(ع)، مسجد پيغمبر، مسجد الحرام، خانه خودمان است. مكه خانه خودمان است.. «بيت عتيق» عتيق يعنى آزاد است. در حواله و قباله كسى نيست. مثل درياى آزاد، آبهاى آزاد براي يك كشور خاصى نيست. به هرحال مسئله ديگرى كه ابوالفضل داشت، مسئله پرچمدارى است. پرچم مهم است. در يكى از جنگها حضرت فرمود: «لاقين رعايه» من پرچم را به يك چنين كسى مىدهم. خيلى مقام مىخواهد كه آدم پرچمدار بشود. در يكى از جنگها وسط جبهه پيغمبر آمد و پرچم را از پرچمدار گرفت و به يك نفر ديگر داد. همان وسط جنگ عزل و نصب كرد. گفتند: يا رسول الله وسط جنگ عزل و نصب مي كني؟ چرا حالا مقامها را جابه جا مىكنى؟ چرا او را عزل كردى؟ فرمود: آن نفر دومي چند تا آيه بيشتر حفظ است. پرچم را بگيرم و به آن بدهم. پرچم حسين روى دوش ابوالفضل است. اين خيلى معنا دارد. به همين خاطر وقتى كه پرچم افتاد امام حسين فرمود: كمر من شكست. بالا بردن پرچم يك مسئلهاى است. پرچم آرم است فكر است. آرم نظام است. تا باد به پرچم مىخورد معنايش اين است كه ما عزت داريم. پرچم حسين كه افتاد كمر حسين شكست. به هرحال فرمود: «اذا مويدت تفرق عسكرى» امام حسين فرمود: ابوالفضل! تو كه رفتى لشكرم متفرقه شد. مرحوم مقرم، از علمايى است كه يك كتاب براى ابوالفضل(ع) نوشته است. علامه امينى در الغدير از مرحوم مقرم تقدير كرده است. ايشان مىگويد: اينكه آب نخورد، اين وصيت پدرش بود. اميرالمومنين، ابوالفضل را صدا زد و گفت: بيا. گفت: پسرم وقتى در كربلا دستت به آب رسيد، تا زماني كه برادرت و بچهها تشنه هستند، آب نخور. ياد تشنگى بچهها باش. ضمناً سفارش اميرالمومنين هم بود. وقتى دستش قطع شد، فرمود: «و الله ان قطعتموا يمينى انى احامى ابداً عن دينى» به خدا دستم قطع بشود از دينم حمايت مىكنم. اين پيامي است كه ما يكبار دست از دين بر نداريم. يك وقت يك چيزى ارزان مىشود. گران مىشود. فاسد مىشود. خراب مىشود. نمىخواهم بگويم كه مملكت ما ميزان است. نمىخواهم بگويم كه مسئولين ما معصوم هستند. نمىخواهم بگويم كه هيچ مسئولى هيچ اشتباهى ندارد. ممكن است كه هركسى اشتباه ، سهوى، شكى بكند. حتى ممكن است كه آدمهاى شيطانى، يك جاهايى يك شيطنتى بكنند. اما اين معنايش اين نيست كه ما دست از دين برداريم. فرمود: اگر دستم قطع شود من از دينم دست برنمىدارم. من از رهبر دست برنمىدارم. دست از اسلام و رهبرى نبايد برداشت و اين شعار ابوالفضل است. برگرفته از پایگاه درسهای قران . حجت الاسلام و المسلمین قرائت
آخرین مقالات سایت:
ملافضلعلی نصرابادی؛ شاعر دلسوخته (شنبه 23 بهمن 1522)
مهرابه (شنبه 13 آذر 1522)
سفیدشهر| شروع فصل سوم کاووش شهر زير زميني طسميجان (سه شنبه 13 مرداد 1499)
سفیدشهر|تولید فیلم مستند «فاطمه اربابی (سه شنبه 13 مرداد 1499)
پس از دو سال پیگیری (سه شنبه 13 مرداد 1499)
پیام تسلیت (شنبه 12 فروردين 1396)
دبیر مجمع فرهنگی سفیدشهرعتوان کرد" از دانشجویان ارشد رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی و ادبیات فارسی دعوت به همکاری می شود (شنبه 11 تير 1395)
کتاب مثنوی مجلس افروز بزودی چاپ و منتشرمی شود (شنبه 11 تير 1495)
بحث روز (پنج شنبه 2 تير 1395)
بحث روز (يكشنبه 4 ارديبهشت 1395)
جستجو: در اخبار گالری تصاویر مطالب و مقالات بخش های ثابت
بحث روز
آخرین مطالب سایت
موضوع بندی اخبار
ویژه ها
موضوع بندی مقالات
تبلیغات
الهی برآید از آن دوده دود
که نام محمد برد بی درود
ملافضل علی نصرابادی
ملافضل علی نصرابادی؛ شاعر بی بدیل سفیدشهر
فرقی نکند برای ما، به جان اصغـــر
عشق است ابوالفضل وحسین وعلی اکبر
سفیدشهر همدل و یکصدا
مجمع فرهنگی سفیدشهر منتشر کرد:
پس از چاپ کتاب تاریخ سفیدشهر و ستارگان سپهر سفیدشهر، اینک کتاب
گلچین مثنوی مجلس افروز منتخبی از اشعار مثنوی مجلس افروز چاپ و روانه بازار شد.
ناشر : انتشارات مجلس افروز
قیمت 3500تومان با تخفیف،
محل عرضه: فروشگاه ولایت،جنب مسجد جامع سفیدشهر 03154833092
سامانه پیام کوتاه مجمع فرهنگی سفید شهر به شماره 30007093 راه اندازی شد .منتظر انتقادات و پیشنهادات همشهریان عزیز هستیم.
سفیدشــــهر، دیار ملافضل علی نصرابادی
سفیدشهر؛ شهر طلای سپید
"فروشگاه فرهنگی ولایت "اولین مرکز فروش کتاب و محصولات فرهنگي سفیدشهر: انواع كتاب، سي دي مذهبي،نوشت افزار و ...
آدرس: جنب مسجد جامع سفیدشهر
نظرسنجی
نمایش نتیجه
آمار سایت
جهت مشاهده جزئیات بیشتر از آمار سایت کلیک کنید.
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت، متعلق به مجمع فرهنگی سفیدشهر می باشد.| برداشت مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد. | info@SefidShahrMF.ir
طراحی و پیاده سازی: فرتک -فکور رایانه توسعه کویر