مقاله گروه طوبی :"اسلام، آئین مهر و جذب یا آئین غیظ و دفع؟"
نظرات خوانندگان(11)
لید مقاله:
بسم الله الرحمن الرحیم اسلام؛ آیین مهر و جذب یا آیین غیظ و دفع؟!
چندي قبل در نشريه کانون دانشگاهیان سفیدشهر (توتم قلم)، مقالهاي با عنوان «كيش مهرورزي» درج گردید؛ با خواندن اجمالي نوشتار مذكور كه در صدد نفي كامل خشونت از دين و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه اطهار عليهم السلام و ارائة تصويري صرفاً رحماني- تأكيد میشود تصويري صرفاً رحماني- بود، روزنامهها و نشرياتی تداعی می شد كه در روزگاری نه چندان دور، مقدسّات ديني را به سخره گرفته و با انواع و اقسام مغالطات، ارزشهاي ديني و الهي را زير سؤال ميبردند و يا آنكه آنها را تحريف ميكردند. از آنجا كه از طرفی تمامي این مغالطات و تحریف ها توسط بزرگواران و علماء بصيرمان پاسخ داده شدهاند و از طرف دیگر فعلاً در صدد پرداختن به آن موضوعات نیستیم؛ این مطالب را مسکوت گذارده و به نقد مقاله صدر الاشاره می پردازیم.
متن کامل:
گر چه در ابتداي اين نوشتار، حداقلي از خشونت آن هم به صورت مبهم و بدون اشاره به اينكه مؤمنان در برابر چه كساني مجاز به غليظ بودن هستند ذكر گرديده شده ولي در انتها، اين مسئله تفسير ميگردد و خشونت آن هم با امّا و اگر(!) مخصوص كفار و ملحدان دانسته ميشود و در ادامه با مغالطهاي، حتّي آنها نيز از دايرة خشم و لعن و خشونت مؤمنين بيرون رانده ميشوند. به عبارت بهتر و سادهتر، نويسندة متن مذكور، مطلق خشونت را براي مطلق انسانها منع ميكند. (درباره مغالطه صورت گرفته شده در اين نوشته، بعداً توضيح داده خواهد شد.) علاوه بر اشكال كلّي فوق الذكر، به اشكالات زيادي ميتوان اشاره نمود كه برخي از آنها عبارتند از: «برداشت نادرست از احاديث ائمه اطهار عليهم السلام و مصادره کلام آن بزرگواران براي اثبات مطلوب خويش (نفي مطلق خشونت)»، «خلط مفاهيم خشونت و ظلم با يكديگر»، «مورد استناد قرار دادن بخشهايي از زندگاني ائمه عليهم السلام (دوران زندگي تقيهاي و عدم حكومت آن بزرگواران كه شرايط خاصي داشته) منهاي بخش هاي ديگر (مانند دوران حكومت حضرت امير عليه السلام و...)»، « استفاده ناصحیح از يك كتاب در حذف و سانسور برخي عبارات آن و جهتدهي مطالب آن براي اثبات مطلوب نگارنده، آن هم بدون اشاره به نام آن كتاب در پاورقي»، «استناد به برخي از آيات قرآن كريم (آيات رحماني قرآن) بدون اعتنا به ديگر آيات (آيات نمايانگر خشم و غضب خدا، پيامبر و ديگر مؤمنين)»، «برداشت ناصحیح از آيات قرآن»، «زير سؤال بردن حكم اولية لعن بر دشمنان دين با استناد به برخي روايات تقيهاي» و... قبل از شروع، چند نكته را يادآور ميشود: 1- به دلیل بعيد بودن اعتقاد نگارنده به مفاد و لوازم مطالب ذكر شده، احتمال جاهلانه نوشته شدن نوشتار مورد اشاره بسیار زیاد است. فلذا در نقد پيش رو، سعي بر آن است كه با حسن نيّت به آن نگريسته شود. 2- به دليل طرح برخي شبهات در بين جوانان در زمينة موضوعات مورد اشاره در مقالة مذكور، نوشتار در پيش رو، نگاهي نيز به شبهات مذكور (كه برخي از سوي دشمنان و برخي از سوي دگرانديشان مطرح گرديده) خواهد داشت. بنابراين ضمن نقد مقالة مذكور، شبهات فوق الذكر نيز با ياري باري تعالي پاسخ داده خواهد شد. 3- بخش عمدهاي از این نقد، برگرفته شده از آثار متعدد علامة بزگوار حضرت آيت الله مصباح يزدي (حفظه الله) ميباشد به همين دليل بدون اشاره به نام اين عالم فرزانه و بصير در جاي جاي مقاله، آثار مورد استفاده از ايشان در پاورقي ذكر ميگردد. 4- از خوانندگان فهيم و محترم به خصوص روحانيون شهر، اساتيد بزرگوار دانشگاه، دانشگاهیان، دانشجویان و جوانان عزيز، درخواست ميگردد نوشتار در پيش رو را عالمانه و با دقت، مطالعه نموده و چنانچه نظري در اين زمينه دارند، بزرگواري فرموده و آن را منتقل نمايند. 5- تمام سعي ما، در نقد پيش رو بر آن بوده كه مطالب، كاملاً علمي، مستند و مبرهن نوشته شود بنابراين از عدهاي انگشت شمار كه با توجه به سوابقشان، ممكن است اين بار نيز به دليل تعصبات كور و با تكيه بر احساسات زودگذرشان، به هتاكي روي آورده و با داد و فرياد بخواهند صورت مسأله را پاك نمايند، توصيه ميشود از اين قسم كارها دست برداشته و فضا را كاملاً علمي و عاقلانه رقم بزنند چرا كه در چنين فضايي است كه مسائل، حل و فصل گردیده و غبارها فروكش خواهد نمود. 6- پيشاپيش به دليل طولاني بودن مطالب، از تمامي خوانندگان محترم، پوزش ميطلبیم. *******
و اما درباره هر يك از مطالب مورد اشاره، در مقاله مذكور، گفتنيهايي هست كه در ادامه به آن پرداخته ميشود:
1ـ نظر اسلام دربارة «رحمت»، «غضب» و «خشونت» چيست؟
الف) خداوند هم داراي صفت رحمت است و هم داراي صفت غضب. هم «ارحم الراحمين» است و هم «اشد المعاقبين»؛ و از 114 سورة قرآن، 113 سوره با " بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ " آغاز ميگردد كه در آن، دو اسم از اسماء دال بر رحمت خدا؛ يعني «رحمان» و «رحيم» آمده است. تنها يك سوره از قرآن با «بسم الله» آغاز نشده است امّا در سوره نمل دوبار عنوان «بسم الله» آمده است و علاوه بر طليعه سوره، در ميانه سوره نيز تكرار شده است؛ آنجا كه ملكه سبا نامه حضرت سليمان به خود را كه با « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ » آغاز شده است، بر قوم خود ميخواند. به هر حال، در قرآن 114 مرتبه جملة «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ » تكرار شده كه در آن دو صفت از رحمت الهي ذكر گرديده است. امّا در كنار معرفي رحمت بيكران الهي، آياتي نيز ويژگي خشم و غضب خدا را معرّفي ميكنند؛ از جمله: ـ «... وَ اللَّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقام ، و خداوند (براي كيفر بدكاران و كافران لجوج)، عزّتمند و صاحب انتقام است.» ـ « إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُون ؛ مسلّماً ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت» ـ «... فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهين ؛ از اين رو، به خشمي بعد از خشمی (از سوي خدا) گرفتار شدند؛ و براي كافران مجازاتي خواركننده است» خدايي كه ما به آن معتقديم فقط اهل خشم و غضب نيست. بلكه هم داراي رحمت است و هم داراي غضب، و بيترديد رحمت او بر غضب و خشم او برتري و سبقت دارد، از اين رو فرمود: «... كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ...» ؛ اين معنا در روايات فراوان و متواتري از ناحية شيعه و سنّي نقل شده است و در دعاهاي ما آمده است كه: «يا من سبقت رحمته غضبه، اي كسي كه رحمتش بر غضبش پيشي گرفته است.» يعني رحمت خدا، غضب او را نفي نميكند بلكه بر آن سبقت دارد و تا آن جا كه حكمت و لطف و فضل الهي ايجاب كند، بندگان، مشمول رأفت و رحمت حضرت حق خواهند بود و خشم و غضب الهي ظاهر نميگردد، مگر در آن هنگامي كه ضرورت باشد خداوند عدهاي را گرفتار خشم و غضب خود گرداند.
ب) مفهوم «خشونت»، در اصطلاح جديد، از فرهنگ غرب وارد فرهنگ ما شد. و برخلاف غرب كه به مقتضاي فرهنگ خويش مطلقا آن را مذموم و محكوم ميدانست، ما به طور مطلق آن را ضدّ ارزش نميدانيم. چنان كه «آزادي» را به عنوان ارزش مطلق نپذيرفتيم. بلكه ما معتقدیم كه در مواردي خشونت، موجّه و به مقتضاي عقل و تأمين كنندة مصالح جامعه است، كه در اين صورت بار منفي نخواهد داشت. پس وقتي واژة «تولرانس» (كه در فارس به «تحمّل» و «مدارا» ترجمه شده است و در مقابل خشونت قرار دارد و در اين مقاله با لطائف الحيل سعي شده كه هرگونه مدارايي، مثبت شمرده شود) از فرهنگ غرب وارد ادبيات ما ميشود قبل از آنکه به طور مطلق آن را مطلوب معرفی کنیم، باید به خاستگاه آن توجه کنیم و ریشة آن را پیگیری کنیم و بنگریم در ادبیات غرب، این واژه، به چه معني و برخوردار از كدام ارزش مثبت يا منفي است و اساساً با چه انگيزهاي آن را به فرهنگ و ادبيات سياسي ما منتقل كردهاند؟ و نيز بنگريم كه آيا پس از انتقال آن واژه، در مفهوم آن تغييري ايجاد شده است و يا نه؟ مفهوم«تولرانس» از جمله ارمغانهاي فرهنگ مدرن غربي است كه پس از رنسانس به تدريج رشد كرد و قبول عام يافت و امروز يكي از مشخصههاي اصلي فرهنگ الحادي غرب شناخته ميشود. در ريشهيابي اين مفهوم بايد بگوييم كه اولاً: در فرهنگ مسلّط غرب همه ارزشها اعم از ارزشهاي اخلاقي، ارزشهاي حقوقي و سياسي - امور اعتباري هستند و ريشة عقلاني و واقعي ندارند. به عبارت ديگر، ارزشها تابع خواستها و سليقههاي مردم هستند. نميشود گفت كه چيزي و اعتقاد و باوري براي هميشه و براي همه داراي ارزش است. بلكه به نظر غربيها مادامي كه جامعه آن را ميپذيرد، ارزشمند است و اگر روزي سليقه مردم تغيير كند، همان ارزش تبديل به ضدّ ارزش ميگردد. ثانياً: اعتقادات و باورهاي ديني را نيز در شمار همان ارزشهاي اعتباري قرار ميدهند و فرد را در گزينش آنها و يا طرد آنها آزاد ميبينند و آنها را در حدّ يك سليقه مانند سليقه در انتخاب رنگ لباس تنزّل ميدهند، و ميگويند: نميشود كسي را محكوم كرد كه چرا تو به فلان دين اعتقاد داري و يا اعتقاد نداري، و چرا به فلان اعتقاد ديني توهين ميكني و به طرد و نفي آن ميپردازي. بالاتر از اين، اگر كسي يكباره اعتقادات ديني خود را كنار نهد و ارزشهاي ديني جديدي را برگزيند، نميشود او را محكوم كرد؛ چون تغيير عقيدة او درست به مانند تغيير سليقة او در انتخاب رنگ لباس است! امّا از ديدگاه اسلام و فرهنگ اسلامي، مقدسات و ارزشهاي ديني به مراتب از جان، مال، ناموس و بستگان عزيزتر است. ديني كه تنها راه رسيدن انسان به سعادت و خوشبختي جاويدان است و آن چنان گرانقدر است كه يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر بنا به نقل برخي روايات براي رساندن آن به بشر از سوي خداي متعال فرستاده شدهاند و در راه آن متحمّل زحمات بيپايان گشته و بلكه بعضاً جان خود را فداي آن كردهاند چيزي نيست كه بتوان با تساهل و مدارا در مورد هتك و تضعيف آن برخورد كرد. به راستي اگر اسلام «تولرانس» را آن گونه كه در غرب امروز رايج است ميپذيرفت، چرا امام حسين علیه السلام در برابر ايجاد تغيير و بدعتگذاري در پارهاي از احكام دين، و نه حتّي همة آن، به آن همه رشادت دست زد و خويشتن و فرزندان و يارانش را فداي اسلام كرد؟ و چرا مجازات اعدام را براي مرتد در نظر ميگرفت؟ آيا اسلام، دين را تا حدّ يك سليقه تنزّل ميدهد كه هرگاه خواستيم بتوانيم آن را تغيير دهيم و يا هرگونه خواستيم به آن توهين روا داريم؟ هرگز اسلام چنين مدارا و «تولرانسی» را نميپذيرد و اجازه نميدهد كه با يگانه عامل خير و سعادت دنيا و آخرت انسان، يعني دين و احكام نوراني و حيات بخش آن، بازي شود و كساني كه مدّعي مسلمانياند با سهل انگاري و كوتاهي خود، خويشتن و بشريت را به تيرهروزي دوري از نور اسلام گرفتار سازند.
ج) آيين مبارزه و جهاد با دشمنان، شجاعت، غيرت، حميت و تعصب ديني، علاقة به دين، فداكاري و ايثار، بزرگترين و والاترين ارزشهاي اسلامي هستند كه موجب حفظ هويت ديني، حيات، استقلال و آزادي مسلمانان ميگردند. امّا فرهنگ استكباري غرب درصدد است كه با عرضة يك سلسله ارزشهاي واهي خودخواسته و خودساخته، مثل «نفي مطلق خشونت»، آنها را از ما بگيرد؛ از اين جهت است كه مرتّب ميگويند خشونت، مطلقا مذموم و محكوم است! (مطلبي كه نويسندة مقالة مذكور نيز، مورد تأكيد قرار ميدهد.) ما نيز قبول داريم كه خشونت ابتدايي، مذموم و محكوم است، امّا آيا خشونت براي رفع خشونت و خشونت براي جلوگيري از ظلم، ستم، آدم كشي، آشوب، تجاوز به حقوق، جان، مال و ناموس مردم؛ و بالاتر از همه، خشونت براي جلوگيري از خيانت به اسلام كه همة هستي مسلمانان فداي آن باد هم محكوم است؟ مسلّماً چنين خشونتي نه تنها محكوم و مذموم نيست، بلكه لازم و خواست هر مسلماني است حال چگونه از ما انتظار دارند كه در برابر از بين بردن ارزشهاي دينيمان و گرفتن مقدّساتي كه از جان براي ما عزيزتر است و حاضريم جانمان را فداي آنها كنيم، بنشينيم و دست روي دست بگذاريم يا لبخند بزنيم؟ ميگويند اسلام با خشونت مخالف است، بگوييد اسلام با كدام خشونت مخالف است؟ با خشونتي كه غيرقانوني و غير مشروع است مخالف است يا با خشونت قانوني و بيان شده از سوي دين؟ با خشونتي كه از هواي نفس ناشي ميشود و به هدف تأمين منافع فردي، حزبي و گروهي انجام ميگيرد مخالف است، يا با خشونتي كه از امر خدا و احكام دين سرچشمه ميگيرد و هدف آن جلوگيري از تضعيف ارزشهاي اسلام و زنده نگاه داشتن راه سعادت انسانهاست؟ در فقه اسلامي آمده است كه در برابر آشوبگران كه اصطلاحاً «اهل بغی» ناميده ميشوند، جهاد واجب است. اساساً در همة كشورهاي دنيا پس از آن كه حكومت مشروعي آغاز به كار كرد دولت و نيروهاي امنيتي، نظامي و انتظامي در برابر خاطيان و كساني كه در صدد ضربه زدن به نظام موجود يك كشور و يا اخلال در نظم و امنيت عمومي و يا تجاوز به حريم و حقوق شهروندان هستند، به شدّت به مقابله برميخيزند و به تناسب جرم، خشونت نشان ميدهند. زيرا عقل و عقلا حكم ميكنند كه چنانچه با متخلّفان كه بعد از اطلاع از قوانين، از آن تخلّف كردهاند برخورد جدّي و مناسب نشود كيان جامعه و حكومت مقبول مردم و حقوق انسانها به خطر خواهد افتاد و جامعه روي آرامش به خود نخواهد ديد و هر روزه آشوب و هرج و مرج بروز خواهد كرد. از اين رو، همه روزه رسانهها، اخبار برخوردهاي جدّي و شديد نيروهاي دولتي با آشوب طلبان را از گوشه و كنار جهان مخابره ميكنند و شنوندگان و بينندگان از آن مطّلع ميشوند. امروزه دگرانديشان براي شانه خالي كردن از عمل به اسلام و احكام مترقّي و تابناك آن، از راههاي مختلفي دست به القاء شبهه و انحراف افكار، بويژه افكار نسل جوان ميزنند. از جمله برخي از نويسندگان در مقالات خود چنين وانمود ميكنند كه اسلام تنها در ارتباط با كفّار دستور برخورد خشن و شديد داده نه شهروندان داخلي؛ غافل از اينكه اسلام براي برخي از جرايم، تخلّفات و مفاسدي كه شهروندان مسلمان مرتكب ميشوند، حدود و مجازات سختي را در قوانين جزايي خود منظور كرده است. مثلاً در مورد دزد، اسلام دستور داده كه دست او را قطع كنند. و در پارهاي موارد حكم اعدام را بر مرتكبان برخي از جرايم و اعمال منافي عفّت معيّن كرده است. البته اسلام براي اثبات و اجراي پارهاي از جرايم منافي عفت، شرايط سختي را معين كرده است كه در پرتو آن شرايط، به ندرت مواردي اثبات ميگردد كه موجب اجراي حدّ گردد.
د)حضرت آيت الله العظمي سبحاني (حفظه الله)؛ از علماء و مراجع بزرگوار تقليد، در كتاب «سيماي انسان كامل در قرآن»، كه تفسير سورة فرقان ميباشد دربارة موضوع بحث ما (كه آيا دين اسلام، صرفاً آئين مهر و محبت است و يا تندي و خشونت نيز در آن راه دارد؟) ميفرمايند: «مسيحيان جهان، افتخار ميورزند كه آيين آنان، آيين مهر و محبّت است و حضرت مسيح مبشّر مودّت ميباشد، ولي آنان از يك نكته غفلت ورزيدهاند كه مهر تنها نميتواند اجتماع را نجات بخشد، بلكه مهر و مودّت بايد با حقيقت نيز توأم گردد؛ مثلاً در عين اين كه بايد به يتيم و بينوا مهر ورزيد، و به فكر كمك به افتادگان و درماندگان بود، بايد دست گنهكار را بريد و زنان و مرداني را كه دامن عفّت خود را آلوده ساختهاند تازيانه زد، زيرا اجراي كيفر دربارة افراد مجرم، مهري است كه زمامدار مردم به اجتماع مبذول ميدارد، چنين كيفرهايي بسان سكّه،دورويه است، يك روي آن، تندي وخشم است و روي ديگر آن، مهر و محبت است. قرآن مجيد، يك جا پيامبر را «رَحْمَةً لِلْعالَمينَ » معرّفي ميكند، ولي در جاي ديگر، او را «نذير» و بيم دهنده و مجري كيفرها و فرمانها ميداند. بايد توجه نمود كه جلب عواطف گروهي براثر عدم اجراي قوانين، يك نوع محبّت كاذب و مهر مضرّ بر پيكر اجتماع است كه بايد از ميان برود. قرآن براي محو اين نوع مهرورزيهاي مضرّ،دستور ميدهد كه رأفت و مهرباني به زنان و مردان آلوده، مانع از اجراي حدود و قوانيني الهي نگردد. چنان كه ميفرمايد: وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ ... ؛ رأفت و مهرباني، مانع از اجراي قوانين دين خدا نگردد.» پيامبران كه پايهگذاران دگرگونيهاي عميق در زندگي افراد بودند و با اجراي قوانين و كيفرها، خشم گروهي را برميانگيختند، درهيچ دورهاي، صحنه زندگي آنها خالي از دشمن نبود، چنان كه ميفرمايد:"وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمينَ ؛ اي پيامبر گرامي! اگر افراد مجرم به عداوت و دشمني تو كمر بستهاند، پيامبران پيشين نيز مانند تو بودند و براي هر پيامبري دشمني از افراد مجرم بوده است." علّت اينكه خداوند ميفرمايد: ما آنان را دشمنان پيامبر قرار داديم، اين است كه ريشة دشمنی اين افراد، اجراي دستورهاي خدا و پيريزي و دگرگوني در زندگي جامعه بود كه به ضرر گروهي تمام ميشد و خشم آنان را برميانگيخت.» ايشان در جاي ديگري از همين كتاب ميفرمايند: «بر خلاف انديشة مسيحيان كه آئين مسیح را آیین محبّت و او را مُبشِّر و سفير بشارت ميدانند، تنها مهر و مودّت، سازندة اجتماع و انسان كامل نيست و به جاي اين كه اهل محبت باشيم، بايد اهل «هدف» باشيم و اگر روزي مصالح اجتماع ايجاب كرد، از عوامل قهر و خشم، بيم و اندرز نيز استفاده كنيم. مهر و مودّت به جاي خشم و غضب، ماية تباهي اجتماع و از هم گسسته شدن نظام زندگي است؛ كساني كه به نواميس و اموال مردم تجاوز ميكنند، بايد تنبيه و مجازات شوند، لبخند زدن بر چهرة قاتل و آزاد كردن جاني و سارق، سبب گسترش جنايت در اجتماع ميگردد. دانش آموزي كه اوقات تحصيل خود را در مراكز آلوده تباه ميكند و در پايان سال از عهدة امتحانات برنميآيد و به هيچ تذكري گوش نميدهد، حتماً بايد مجازات شود و ارفاق به چنين فرد، علاوه بر اين كه روح تحصيل را در دیگران ميكشد و حقوق آنان را ضايع ميسازد، خود، ستمي است بر اين فرد كه درس نخوانده ترقّي ميكند و سرانجام از اجتماع طرد ميشود و با شكست مواجه ميگردد، و در حقيقت، كيفر خشم، نسبت به اين افراد، مهري است كه از جانب مربّي بر اجتماع و چه بسا به خود آن فرد گنهكار، مبذول ميشود و ظاهر كار، خشم است و كيفر، ولي در باطن مهر است و محبت.»
هـ) حضرت امام راحل (رضوان الله تعالي عليه) كه خود شاگرد مكتب گران سنگ اسلام بود نيز به يقين آينة تمام نماي دين بودند و در كنار درياي رحمت و مهرباني او، كوه صلابت و خشم به موقع او را نيز ميبينيم. امام كساني را كه لايحة قصاص را غير انساني معرّفي كردند و عليه آن تظاهرات به راه انداختند، مرتد شناختند و فرمودند همسرانشان بر آنان حرام هستند و خونشان مباح است و اموال آنان به ورثة مسلمانشان منتقل ميگردد. حضرت روح الله (رحمه الله) ميفرمودند: «... تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفّت عمومي ومصالح كشور، حرام است و بر همة ما و همة مسلمانان جلوگيري از آنها واجب است و از آزاديهاي مخرّب بايد جلوگيري شود و از آنچه در نظر شرع، حرام و آنچه بر خلاف مسير ملّت و كشور اسلامي و مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است، به طور قاطع اگر جلوگيري نشود همه مسئول ميباشند و مردم و جوانان حزب اللّهي اگر بر خورد با يكي از امور مذكور نمودند به دستگاههاي مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي كردند خودشان مكلّف به جلوگيري هستند...» بنابراين در صورتي كه برخي قصد براندازي نظام و سرنگوني آن، يا قصد توهين به اسلام و قرآن يا قصد توطئه بر عليه مصالح كشور و امنيت عمومي را داشتند گرچه ديگران به هر دليلي متوجّه خطر نشدند و يا صلاح نديدند كه اقدام كنند، اگر راهي به جز اعمال خشونت وجود نداشته باشد، واجب است كه مردم خودشان اقدام كنند؛ پس در اينجا نيز خشونت جايز است. آري كلام صدرالاشاره، كلام امام مهرباني است كه در برابر متجاوزين به حريم دین، اينگونه خشونت را آن هم از سوي مردم جايز ميدانند و از اين برخوردهاي امام، كم سراغ نداريم. بگذاريم و بگذريم كه در اين باب نيز، دردها فراوان است...!
و) و بالاخره: اساساً ما انقلاب كرديم كه احكام و دستورات اسلام پياده شود و الّا شاه هم ميگفت: «آنچه من ميگويم موافق روح اسلام است و روحانيون اشتباه ميكنند و مرتجع اند!» بايد مسائل و احكامي كه در قرآن و اسلام آمده است اجرا گردد. همان اسلامي كه مردم براي حاكميت آن خون عزيزانشان را دادند و اکنون نيز حاضرند در راه آن جانفشاني كنند. همان اسلامي كه مقام معظّم رهبري معرّفي كردند و فرمودند: اسلام ناب همان كتاب و سنّت است كه بايد احكام و مقرّرات الهي، با شيوه و روش مناسب و اجتهادي، از آن دو منبع عظيم الهي استنباط گردند.
2- شايد براي خوانندگان محترم چنين سؤالي مطرح باشد كه: دشمنان با نفي مطلق خشونت –اعم از قانوني و غير قانوني- و طرح تسامح و تساهل به عنوان ارزش مطلق چه هدفي را دنبال ميكنند؟
دشمنان با نفي مطلق خشونت و ترويج تسامح و تساهل سعي دارند: اولاً؛ اسلام و ائمه دین را به خاطر محترم شمردن آیین جهاد و مبارزه، خشن معرفی نموده، و از اقبال و رغبت مردم به آن بکاهند. ثانیاً؛ جوّي را به وجود آورند كه حاكمان اسلامي از اجراي احكام الهي و قاطعيت در برابر دشمنان، كه سلامت جامعه را تضمين ميكند، دست بردارند و فعاليتها و بيبند و باريهاي سر سپردگان آنان را تحمّل نمايند. ثالثاً؛ عالمان ديني را به خاموشي و انزوا بكشانند تا در ساية تسامح و تساهل غربي و اتهام خشونت، چشم بر روي فتنهگريها و تضعيف ايمان مردم از جانب دشمنان داخلي و خارجي ببندند و در پي رواج عقايد منحرف، از جواب و ردّ شبهات مسموم آنان دست بكشند. رابعاً؛ روحيّة شهادت طلبي، ايثار، شجاعت و حضور مردم در صحنه و انگيزة دفاع و مقاومت را تضعيف نمايند. و در كل، زمينهاي فراهم گردد تا دشمن بتواند آزادانه به ترويج عقائد و ارزشهاي خود پرداخته و با بيرون كردن اسلام از صحنة اجتماع، به سيطره و استيلاي بر جامعة اسلامي دست پيدا كند. ذكر اين نكته لازم است كه الزاماً همگی مروجین روحية مدارا به صورت مطلق و نفي مطلق خشونت، به دنبال تمامي اهداف فوق نيستند بلكه شايد برخي حتّي از مترتب شدن چنين مسائلي بر گسترش چنين روحيهاي، بياطلاع باشند امّا اين نكته جاي تأمّل دارد كه: آيا كساني كه صلاحيت ورود به حوزة تخصصي دين را ندارند ميتوانند به اظهار نظر دربارة اين مطالب بپردازند؟
3- در انتهاي نوشتار مورد بحث، عدم خشونت و نفي مطلق آن، عاملي براي جذب ديگران و مانعي براي دين گريزي و دين ستيزي معرّفي ميگردد و به عبارت ديگر نويسنده، براي جذب ديگران به دين و دين گريزي و دين ستيزي عدّهاي، نفي مطلق خشونت را به عنوان راهكار مطرح مينمايند. گرچه با توجّه به نكات قبل، جواب اين مغالطه روشن است ولي براي توضيح بيشتر مطلب، بايد به بررسي مرزهاي جاذبه و دافعه (مدارا و خشونت) در اسلام بپردازيم: اسلام يك سلسله دستوراتي دارد كه هم موافق فطرت و هم موافق با غريزة انسان است نظير «كُلُوا وَ اشْرَبُوا ؛ بخوريد و بياشاميد» و يا « كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ ؛ از چيزهاي پاكيزهاي كه روزيتان كردهايم بخوريد.» اين گونه دستورات، مشكلي براي افراد ندارد. امّا وقتي بگويد شراب نخوريد، گوشت خوك نخوريد و....، اين چنين دستوراتي براي همه جاذبه ندارد و هستند كساني كه اين احكام خوشايند آنها نيست. در اين جا بيمناسبت نيست به داستاني از تاريخ اسلام اشاره شود. همان طور كه ميدانيد در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نصاراي نجران آمدند و با آن حضرت بر سر عقايد خود در باب توحيد، بحث و مناظره كردند و در بحث علمي شكست خوردند. اما علي رغم اين مسأله، حاضر نشدند اسلام اختيار كنند. پيامبر آنان را دعوت به مباهله كرد، آنان نيز پذيرفته و قرار شد مباهله كنند. وقتي پيامبر به اتفاق عزيزترين كسانش، يعني حضرت فاطمه و علي و امام حسن و امام حسين عليهم السلام براي مباهله تشريف آوردند، چشم علماي نصراني كه به خمسة طيبه و چهرههاي نوراني آنان افتاد، گفتند كسي كه با اين پنج نفر در بيفتد جز لعنت و خواري دنيا و آخرت نصيبش نخواهد شد، لذا عقب نشيني كرده و حاضر به مباهله نشدند. امّا بازهم علي رغم آن كه هم در بحث علمي شكست خوردند و هم از مباهله عقب نشيني كردند، حاضر نشدند مسلمان شوند و گفتند مسيحي ميمانيم و جزيه ميدهيم. وقتي اصحاب از پيامبر سؤال كردند كه چرا اينها حاضر نشدند اسلام بياورند، آن حضرت فرمودند به خاطر عادت و علاقهاي كه به خوردن گوشت خوك و نوشيدن شراب داشتند و اسلام اين دو را حرام كرده است. اين يك نمونة تاريخي است از اين كه گروهي، علي رغم ثابت شدن حقانيت اسلام براي ايشان، دافعهاي كه برخي احكام اسلام براي آنان داشت مانع آن شد كه به اسلام روي آورده، آن را بپذيرند؛ يعني فطرت انساني آنها با غرايز حيواني ايشان اصطكاك پيدا كرد و آنان در اين تعارض، غرايز حيواني را ترجيح دادند. اين مسأله، اختصاصی به نصاراي نجران ندارد، بلكه نسبت به همه كساني كه هنوز تربيت الهي پيدا نكرده و مقهور غرايز و شهوتهاي حيواني خويشند عموميت دارد. احكام و دستوراتي كه به نوعي غرايز و علايق مادّي انسان را محدود كند براي اين طايفه دافعه دارد؛ و همان طور كه اشاره شد در اسلام چنين قوانيني وجود دارد. قانوني كه بگويد در تابستان چهل درجه، بايد شانزده ساعت آب و غذا نخوري و روزه باشي، چندان با غرايز و تمايلات حيواني انسان، سازگاري ندارد و امري دشوار مينمايد؛ به ويژه براي كساني نظير نانواها و مانند آنها كه مجبورند در كنار آتش سوزان نيز كار كنند. البته هستند كساني كه علي رغم كار در زير آفتاب سوزان يا آتش پر حرارت، همين دستور را عاشقانه اجرا ميكنند و روزه ميگيرند، اما اين قبيل افراد خودساخته، زياد نيستند. يا مثلاً قانوني مثل خمس، ممكن است براي بنده و شما كه شايد در يك سال هزارتومان هم خمس به اموالمان تعلّق نگيرد، مشكلي نداشته باشد، امّا كسي كه ميخواهد ميليونها تومان خمس پرداخت كند، انصافاً كار سخت و دشواري است. بسياري از مردم در صدر اسلام، به خاطر فرمان زكات، اسلام را رها كرده و مقابل پيامبر ايستادند و هنگامي كه فرستادة پيامبر براي اخذ ماليات از آنان ميرفت، ميگفتند پيامبر هم باج بگير شده! ما به كسي باج نميدهيم. اين قانون براي آنها دافعه داشت و باعث ميشد از اسلام فاصله بگيرند و حتي به جنگ با خليفه مسلمين برخيزند. يا مثلاً اسلام دستور جنگ و جهاد ميدهد. طبيعي است كه در جنگ، نان و حلوا خير نميكنند و احتمال كشته شدن، اسير شدن، كور شدن، از دست دادن دست و پا و هزاران خطر ديگر وجود دارد و بسياري از افراد حاضر به پذيرش اين خطرها نيستند و در برابر فرمان جهاد و حضور در جبهه مقاومت ميكنند. البته بسيجياني نيز هستند كه براي حضور در جبهه سر از پا نميشناسند و عاشقانه به استقبال همة اين خطرها ميروند، ولي به هر حال نميتوان انكار كرد كه اين حكم براي اكثريت مردم كه خود را اينگونه نساختهاند، جاذبهاي ندارد و به هر بهانهاي از زير آن شانه خالي كرده و فرار ميكنند. قرآن ميفرمايد: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ ؛ و مرد و زن دزد را به (سزاي) آن چه كردهاند، دستشان را ببريد.» و اعلامية جهاني حقوق بشر ميگويد اين حكم، وحشيانه و ضدّ انساني است. مسلمان بايد در اين جا از ميان قرآن و اعلاميّه جهاني حقوق بشر، يكي را انتخاب كند. همچنين نظر قرآن اين است كه: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون ؛ و اي خردمندان، شما را در قصاص، زندگاني است.» از ديدگاه قرآن، حيات و سلامت جامعه وقتي تضمين ميشود كه مجازات شخص قاتل، اعدام باشد، امّا اعلاميّه جهاني حقوق بشر ميگويد مجازات اعدام، يك مجازات غير انساني است و بايد تعطيل شود. اين يك توطئه فرهنگي است كه ميخواهند با اين جار و جنجالها و تبليغات وسيع، كاري كنند كه ما را آن چنان در موضع انفعال قرار دهند كه حتّي مراجع تقليدمان نيز جرأت نكنند بگويند چنين قوانيني داريم. ما هم بايد محكم و قاطعانه بر موضع خود پافشاري نموده و بگوئيم بله، در اسلام اعدام هست، دست بريدن هست، سوزاندن در آتش هست و اگر شما اسم اينها را خشونت ميگذاريد، ما ميگوئيم البته در اسلام خشونت هست و هيچ وحشتي نداريم كه متهم به خشونت طلبي شويم. ما كه با كسي تعارف نداريم و نميخواهيم با لفظ بازي كنيم قرآن خطاب به مسلمانان ميگويد نسبت به كفّار بايد اين گونه باشيد كه: «وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً ؛ و آنان بايد در شما خشونت بيابند» نفرموده: «وَلْيَجِدُوا في عَمَلِكُمْ» بلكه فرموده: «فيكُمْ»؛ يعني خشونت را بايد در وجود شما لمس كنند و برخوردتان در برابر آنها بايد طوري باشد كه حساب ببرند و بگويند اينها افرادي هستند كه تحت تأثير احساسات و عواطف قرار نميگيرند و اگر خلاف كنم به من رحم نخواهند كرد. ما اگر قرآن را قبول داريم و مسلمان هستيم، بايد بگوئيم اين چيزها در قرآن و اسلام هست و از احدي هم در اين راه نترسيم: «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ ؛ همان كساني كه پيامهاي خدا را ابلاغ ميكنند و از او ميترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند.» اگر بنا بود كاري كه مردم خوششان نميآيد انجام نشود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به لات و عزّي بد نميگفت و بتهاي مردم مكّه را نميشكست. دستور قرآن اين است كه شما بايد صريحاً از دشمنان خدا و دين خدا اعلام برائت نموده و در زبان و گفتار هم دافعه داشته باشيد. در اين زمينه قرآن كريم ميفرمايد بايد عمل حضرت ابراهيم عليه السلام الگوي شما باشد: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ ؛ قطعاً براي شما در (پيروي از) ابراهيم و كساني كه با اويند سر مشقي نيكوست» عمل حضرت ابراهيم و طرفدارانش چيست كه ما هم بايد از آنان سرمشق بگيريم؟ پاسخ در ادامة آيه آمده است: « إذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ ؛ آن گاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جاي خدا پرستيد بيزاريم و به شما كفر ميورزيم.» قرآن ميفرمايد از ابراهيم تبعيّت كنيد؛ آن جا كه خيلي صريح در مقابل مردم ايستاد و گفت من از شما بيزارم، از معبودهايتان بيزارم. دستور قرآن اين است، نه اين كه بگوييد ما بايد تولرانس داشته باشيم و به سنتهاي مردم احترام بگذاريم و برويم مقابل بت آنها احترام كنيم چون بت براي آنها محترم است!!! قرآن چنين اجازهاي به كسي نميدهد. مسلمان بايد قاطعانه بگويد بت بي بت. در همين آيه اضافه كرده و ميفرمايد به اين مقدار هم اكتفا نكنيد بلكه شدّت عكس العمل و تندي گفتارتان را بيشتر كرده و اين گونه بگوييد: « وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ؛ و ميان ما و شما دشمني هميشگي پديدار شده تا وقتي كه فقط به خدا ايمان آوريد.» بايد بگوييد تا مادامي كه اين چنين اعمال و افكاري داريد ما با شما دشمنيم و دشمني ما هرگز پايان نخواهد پذيرفت بايد بگوييد: مرگ بر شما و بر بتهاي شما: « أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ؛ اف بر شما و بر آن چه ميپرستيد.» مسأله وقتي جالبتر ميشود كه به دنبال آيه توجّه كنيم؛ ميفرمايد شما بايد به ابراهيم اقتد كنيد و از عمل او سرمشق بگيريد، فقط يك استثنا دارد، يك كار ابراهيم كرد كه شما نبايد بكنيد: « إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ ؛ به جز (در) سخن ابراهيم (كه) به (نا)پدر(ي) خود (گفت:) حتماً براي تو آمرزش خواهم خواست.» ابراهيم با همة قاطعيتي كه داشت، در بيانش نسبت به آزر، كه پدرخواندة او بود، كمي ملاطفت نشان داد و گفت از خدا ميخواهم كه تو را بيامرزد، قرآن ميفرمايد اين كار را از ابراهيم ياد نگيريد و به هيچ مشركي وعده ندهيد كه من دعا خواهم كرد خدا تو را بيامرزد. اگر قرآن را قبول داريم، بسم الله؛ اين دستور قرآن و آموزشی است كه به پيروان خود ميدهد. معناي آيه هم كاملاً صريح و روشن است و هيچ قرائت ديگري ندارد؛ تنها قرائت ديگرش اين است كه يا قرآن را تحريف كنيم و يا به آن پشت پا زده و براي خوشايند دين و مجامع بين المللي، آن را زيرپا بگذاريم! اگر آية «ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ » در قرآن هست، آية «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ ؛ و با آنان بجنگيد تا فتنهاي بر جاي نماند» نيز در قرآن آمده و بايد به هر دو عمل كنيم. اگر كسي خدا را به «ارحم الراحمينی » ميشناسد بايد به «شديد العقابي » هم بشناسد. نميشود آن جا كه قرآن ميگويد خدا ارحم الراحمين است، بگوئيم روي چشم، اما آن جا كه ميگويد شديد العقاب است، بگوئيم اين خشونت است و قبول نداريم. خداوند، هم «ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمه » است و هم «اشد المعاقبین في موضع النکلال و النّقِمَه » است. اين از ضعف ماست كه حقايق اسلام را مخفي كرده و شجاعت بيان حقايق اسلام را كه در نص قرآن آمده، نداشته باشيم. چرا ما از گفتن اين حقايق ميترسيم؟ مرحوم امام وقتي ميفرمودند: نترسيد از اين كه شما را به خشونت و تحجّر متهم كنند، اشاره به چنين مواردي داشتند. اسلامي كه ما ميخواهيم مردم را به آن دعوت كنيم يك مجموعه است كه همة آن با هم است و ما نميتوانيم مردم را به ده آيه يا صد آيه يا شش هزار منهاي يك آيه از قرآن دعوت كنيم. بنابراين براي نوع انسانها و انسانهاي متعارف، برخي از دستورات اسلام جاذبه و برخي دافعه دارد و در مورد رفتار مسلمانان نسبت به يكديگر و نيز نسبت به غير مسلمانان نيز بايد بالطبع بگوئيم: گرچه اصل بر ايجاد جاذبه است امّا اين گونه هم نيست كه بگوئيم به طور مطلق و در هر شرايطي بايد چنين رفتاري داشته باشند، بلكه در برخي موارد نيز قطعاً بايد از چاشنی دافعه استفاده كنند. ذكر يك نمونه تاريخي، براي تثبيت هرچه بيشتر مطلب مفيد است. در اوايل صدر اسلام كه مسلمانها در نهايت سختي زندگي ميكردند، اهل طائف آمدند و به پيامبر پيشنهاد كردند و گفتند كه ما حاضريم مسلمان شويم و با شما پيمان همكاري ببنديم، امّا يك شرط داريم. حاضريم شهادتين را بگوئيم، بت نپرستيم، حتّي زكات هم بدهيم، فقط ما را از يك كار معاف بداريد و آن، سجده كردن است. ما اين كار را كه شما به خاك ميافتيد و سجده ميكنيد، نميتوانيم انجام دهيم. اگر ما را از سجده كردن معاف كنيد، حاضريم بتپرستي را كنار بگذاريم و كارهاي زشت ديگري كه ميگوييد، ترك كنيم و با شما پيمان ببنديم كه درجنگها از شما حمايت كنيم. شما شرايط را تصّور كنيد؛ مسلمانها جمعيتشان كم است و نياز به نيرو دارند، قدرت اقتصادي آنها ضعيف است و نياز به حمايت مالي دارند و مردم طائف، مردمي نسبتاً ثروتمندند و خلاصه، يك جمعيتي خودشان با رضا و رغبت حاضر شدهاند نه يك قدم بلكه صد قدم به اسلام نزديك شوند و فقط يك امر به ظاهر سادهاي را ميخواهند نپذيرند. قرآن اين جا ميفرمايد پيامبر اسلام با آن همه عظمتش نزديك بود كمي در رد كردن پيشنهاد آنان ترديد كند، نه آن كه بپذيرد، بلكه ميخواست ردّ كند امّا ته دلش يك مقدار بسيار كمي هم تمايلي نزديك بود پيدا شود. «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ ؛ و اگر تو را استوار نميداشتيم، قطعاً نزديك بود كمي به سوي آنان متمايل شوي. » اگر تمايل پيدا ميكرد چه ميشد؟ پاسخ بسيار شديد الحن است: «إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصيرا ؛ در آن صورت حتماً تو را دو برابر (در) زندگي و دوبرابر( پس از) مرگ (عذاب) ميچشانديم، آن گاه، در برابر ما براي خود ياوري نمييافتي» اگر فقط كمي تمايل پيدا كرده بودي، در دنيا و آخرت تو را دو برابر ديگران عذاب ميكرديم و هيچ كس نميتوانست به فرياد تو برسد. بنده و شما كه جاي خود دارد، مسألة انكار دين و كوتاه آمدن در احكام آن، چيزي است كه حتي از جانب شخص پيامبر هم امكان ندارد و اگر بر فرض محال، چنين چيزي از ايشان هم صادر شود با شدّت هرچه تمامتر برخورد خواهد شد و خداي متعال، در اين مسأله با كسي تعارف ندارد.
4- نويسندة مقالة «كيش مهرورزي» بدون توجه به معناي صحيح آية «لا إكراه في الدين» و بدون آنكه به تفاسير و منابع غني شيعه مراجعه نمايند از اين آيه براي اثبات مطلب خويش (نفي مطلق خشونت و اثبات مطلق مدارا) سود جستهاند در حالي كه اگر اندك تتبّعی در معناي آية مذكور مينمودند مطلب برايشان روشن ميشد. دين داراي سه بخش اعتقاد قلبي، اقرار زباني و عمل به دستورات ديني است. امّا ركن اساسي دين، اعتقاد قلبي و باور است. و به همين دليل هيچ كس را نميتوان مجبور به پذيرش اعتقادي خاص كرد. معتقدات هركس درصندوقچة فكر و قلب اوست كه براي كسي دسترسي به آنجا ممكن نيست. و معناي آية شريفه، بيان همين امر واقعي و تكويني است كه گوهر دين قابل اكراه و اجبار نيست. اما در مرحلة گفتار و عمل آيا اجبار كردن مجاز است يا نه؟ اين بحث را بايد در دو مرحله دنبال كرد:
الف) آيا كسي را كه اسلام نياورده،ميتوان وادار كرد كه اقرار به اسلام كند يا مقررات ديني را رعايت كند؟
ب) آيا يك مسلمان را ميتوان الزام كرد كه دستورات ديني را رعايت نمايد؟
دربارة دستة اوّل بايد گفت اسلام بعضي اديان و مذاهب را به رسميت شناخته است. قدر مسلّم اين اديان، يهوديت، مسيحيت و دين زرتشت است كه پيروان آنها به عنوان اهل كتاب و ذمّه بر طبق مقرراتي خاص ميتوانند تحت حكومت اسلامي زندگي كنند. حتّي كفّار هم اگر معاهَد (ملتزم به معاهده و قرارداد) باشند، ميتوانند در مملكت اسلامي زندگي كنند. اسلام هيچگاه به يهودي و زرتشتي نميگويد نماز بخوان يا طبق دستورات اسلام ازدواج كن و غيره. دستة ديگر از غير مسلمانها كفّار حربي و اهل عناد و جنگ هستند كه در صورت درگير شدن بايد با آنها جنگيد تا تسليم شوند.
و اما دربارة دستة دوّم يعني مسلمانان؛ بحث بر سر اين است كه آيا مسلمان ميتواند بگويد دوست دارم علناً در خيابان و كوچه و مغازه شراب بنوشم، يا مایلم قماربازي كنم، دوست دارم بر عليه اسلام تظاهرات كنم؟ كساني پنداشتهاند كه با استفاده از حق آزادي ميتوان چنين كارهايي را مجاز دانست. پاسخ آن است كه خير، اسلام جلوي تظاهر به فسق را ميگيرد. آزادي عمل در اسلام نامحدود نيست. هر عمل و گفتار را نميتوان در حكومت اسلامي انجام داد. تشريع امر به معروف و نهي از منكر براي رعايت مرزهاست و يكي از علل تأسيس حكومت در اسلام، جلوگيري از محرمات و تخلّفات ديني است. اسلام در مواقعي و تا حدودي دخالت در امور ديگران و محدود كردن انسانها را اجازه داده و بلكه لازم دانسته است. خلاصه اينكه اسلام مبارزه با اسلام و توطئه عليه نظام و تجاهر به فسق را اجازه نميدهد و با اين امور با نهايت شدّت مخالفت ميكند. اسلام در جاي خود رحمت و رأفت و مدارا و تسامح و در جاي ديگر شدّت و غلظت و خشونت و سختگيري را روا ميداد. در اسلام بتي به نام آزادي و دموكراسي كه بالاتر و برتر از دين باشد، وجود ندارد. آري! هم عقل حكم ميكند كه بعد از پذيرفتن دين و نظام الهي بايد عملاً به انجام قوانين ديني و احكام الهي ملتزم بود و هم وحي: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ...؛ هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش فرماني دادند، (در برابر فرمان خدا) اختياري داشته باشند .» چنان كه مشاهده ميشود در آية شريفه ميفرمايد هيچ مرد و زن «با ايمان» حق ندارد از فرمان خدا و رسول خدا سرپيچي كند؛ يعني بعد از ايمان آوردن و پذيرش دين ديگر نميتوان به الزامات و فرامين پايبند نبود.
5) يكي از اقدامات تأسفبار نويسندة نوشتار مذكور، « استفاده نادرست از يك كتاب در حذف و سانسور برخي عبارات آن و جهت دهي مطالب آن براي اثبات مطلوب خويش، آن هم بدون اشاره به نام آن كتاب در پاورقي» ميباشد. از سطر نود مقاله (با احتساب پيش گفتار) كه روايتي از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ميباشد تا انتهاي روايت ابن مسکان (يعني در حدود 20 سطر)، از جلد اوّل كتاب «سيري در رسالة حقوق امام سجاد عليه السلام» برداشت شده است (خوانندة محترم با تطبيق متن مقاله و متن كتاب مذكور به خوبي بر كلام ما صحّه خواهد گذارد)، ولي علاوه بر آنكه هيچ اشارهاي به نام اين منبع نشده است(!) عبارات و روايات مهمّي از آن حذف گردیده است؛ عبارات و رواياتي كه با نبودن آنها نه تنها مقصود نويسنده كتاب، ناقص و ناتمام ميماند بلكه مقصود دين نيز برآورده نميگردد. به عبارت ديگر رواياتي كه به نفع مقصود نويسندة مقاله بوده است به آن اشاره شده است ولي رواياتي كه به ضرر مقصود او بوده است حذف گرديده است. (سبحان الله) اين احتمال نيز وجود دارد كه مطالب مذكور، به صورت مستقيم از كتاب مذكور برداشت نشده باشد ولي اين مطلب، كار نويسنده را توجيه نميكند زيرا اولاً؛ مطالب را از هركجا كه برداشت كرده، بايد به منبع اصلي نيز رجوع ميكرد ثانياً؛ كسي كه احاطة كامل به مسائل، احكام و دستورات ديني ندارد بهتر است يا در اين حوزه تخصصي، ورود پيدا نكند و يا حداقل با وسواس و تحقيقات كافي وارد اين عرصه شود (كاري كه نويسنده آن را مهمل گذارده است.) اكنون كلّ متن مورد اشاره از كتاب مذكور را تقديم مينمايیم و قضاوت را بر عهده خوانندگان محترم ميگذاریم: «آنقدر مسألة مدارا اهميت دارد كه روايات زيادي دربارة آن نقل شده است؛ مرحوم مجلسي رحمه الله در كتاب «بحارالانوار» بابي گشوده است به نام«باب التقيه والمداراه». رسول اكرم صلي الله عليه وآله و سلم فرمودند: «اَمَرَنِي رَبّي بِمُداراةِ النّاسِ كَما اَمَرَني بِأداء الفرائِضِ؛ همان گونه كه خداوند مرا به انجام واجبات توصيه فرموده، به همان مقدار هم مرا به مدارا توصيه فرموده است» يعني اين مقدار مواجهة مردم با صاحبان قدرت موضوعيت دارد. همچنين فرموده است:« أعقلُ النّاسِ أشدُّهم مُداراةً للنّاس وأذلّّ الناسِ من أهان النّاس؛ عاقلترين مردم كسي است كه با مردم بيشتر مدارا ميكند و ذليلترين مردم كسي است كه به ديگران توهين ميكند.» در سخني از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه معمولاً نكات معقول و سنجيده و پخته، به صورت يك دستورالعمل بيان ميشود آمده است: «دارِ النّاسَ تَسْتَمْتَعْ بإخائهم؛ ثمره مدارا بامردم، مصون ماندن از كينهها و دشمني آنها و بهرهمند شدن از آثار برادري و اخوت آنهاست.» ابن مسكان كه از راويان معتبر است ميگويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمودند: تو را آن گونه ميبينم كه اگر كسي در حضور تو به جدّ ما اميرالمؤمنين اهانت كند تو دوست داري بيني او را بكني. عرض كردم: بله! من واقعاً اين گونهام؛ و همه اهل خانوادهام چنيناند. حضرت به من فرمودند: چنين نباش ابن مسكان! به خدا قسم گاهي اتفاق افتاده كه در مسجد مدينه نماز ميخواندم، افرادي بودند كه جدّم را دشنام ميدادند، حال آن كه بين من و آنها يك ستون فاصله بوده؛ امّا من پشت ستون پنهان ميشدم كه مرا نبينند و بعد كه نمازم تمام ميشد، از كنارشان رد ميشدم، به آنها سلام ميكردم و با آنها مصافحه ميكردم.» مهم اين است كه ما درك كنيم ائمه عليهم السلام درچه شرايطي زندگي ميكردند. خداوند متعال هم در قرآن به موسي و هارون توصيه ميفرمايد: «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (43) فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى؛ به سراغ فرعون برويد، فرعون طاغي است عليه توحيد قيام كرده، امّا با او به مدارا گفتگو كنيد، تا تأثير كند.» اين يك طرف مسأله است؛ طرف ديگر آن هم در كلام امير المؤمنين عليه السلام آمده است كه ميفرمايند: «شَرُّ إخوانك مَنْ أحوَجَكَ إلي مُداراةٍ؛ بدترين برادران تو كسانياند كه تو مجبور به مدارا با آنها باشي » در روايت ديگري حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايند: «ليس لك بأخٍ مَن احتَجتَ إلي مداراته؛ از برادران تو نيست كسي كه در سلوك زندگي و معاشرت فردي و اجتماعي با او محتاج مدارا باشي» برادر كسي است كه انسان خالصانه و صادقانه، بدون پرده پوشي، مدارا و تقیه بتواند با او سلوك كند. پس كساني كه انسان در سلوك با آنها به زحمت ميافتد، معلوم نيست انسانهاي خوبي باشند؛ ولي درعين حال فرمايش امام سجاد عليه السلام دربارة حق فرمان روا، (كه بحثهاي فوق، ذيل همين عنوان آمده است) اعم از اينكه عادل باشديا جائر،هريك به دليل خاصی است.توصية امام عليه السلام كه ميفرمايند: بايد با آنها به گونهاي عمل كني كه دشمني آنها را عليه خود شدت نبخشي، ناظر به شرايطي است كه انسان فاقد توان و قدرت براي مبارزه با منكرات و خلافهاست.»
6) از نكات بسيار مهم در مورد روايات اين است كه فضا وجو سخنان ائمّه عليهم السلام را مدّ نظر قرار دهيم مطلبي كه در نكتة قبل، نويسنده كتاب «سيري در رسالة حقوق امام سجاد عليه السلام» نیز به آن اشاره نمودند كه: «مهم اين است كه ما درك كنيم ائمّه عليهم السلام در چه شرايطي زندگي ميكردند.» و يا آن جا كه فرمودند: «توصية امام عليه السلام كه ميفرمايند: بايد با آنها به گونهاي عمل كني كه دشمني آنها را عليه خود شدت نبخشي، ناظر به شرايطي است كه انسان فاقد توان و قدرت براي مبارزه با منكرات و خلافهاست.» برخي از رواياتي كه در مقالة مذكور بدان اشاره شده است ناظر به شرايط «تقيه» است و بر همه روشن و مبرهن است كه شرايط «تقيه»، شرايط خاصي است و به هيچ وجه نميتوان آن شرايط را با شرايط عادي و يا شرايطي كه حكومت در دست مؤمنين است قابل قياس دانست. به عنوان نمونه همين روايت ابن مسكان كه در نكتة قبل ذكر گرديد و نويسندة مقاله، آن را در جهت اثبات مدعاي خويش (نفي مطلق خشونت و اثبات مطلق مدارا) آوردهاند در باب «وجوب عشره العامه بالتقيه» كتاب مستدرك الوسايل آمده است. و يا روايت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه «امرني ربي بمداراه الناس....» نيز در «باب التقيه و المداراه» كتاب بحارالانوار ذكر گرديده است و .... 7) از جمله مطالبي كه در نوشتار مورد بحث براي نفي هرگونه خشونتي به آن استدلال گرديده است يك واقعة تاريخي است كه نياز به تحليل صحيح و درست دارد و از آن جا كه نيازمند كالبدشكافيِ بحث مهم و بسيار ارزشمند «لعن» ميباشد، در اين جا ضمن اشاره به واقعة تاريخي مذكور، نكاتي در باب «لعن بر دشمنان دين» آورده میشود. اين نكات برگرفته شده از كتاب «اعتبار زيارت عاشورا» ميباشد كه تحقيقي عالمانه و به دور از تعصب از حضرت آيت الله آقاي حاج شيخ حسين كريمي قمي است كه به حق از محققين برجستة حوزة علميه قم و از اساتيد حوزه و دانشگاه ميباشند و اجتهاد مطلق ايشان در سالهاي بسي دور به تأييد بزرگان و اعاظم، از جمله مرجع بزگوار حضرت آيت الله العظمي فاضل لنكراني قدس سره رسيده است. در جنگ صفين، حجربن عدي و عمروبن حمق خزاعي بيرون آمدند و به اظهار تنفّر و لعنت بر شاميان پرداختند. امام علي عليه السلام به ايشان پيام فرستاد: «از آنچه دربارة شما گزارش ميدهند دست بكشيد و زود نزد من آييد. چون آن دو آمدند گفتند: يا علي! مگر حق با ما نيست؟ فرمود: چرا. گفتند: مگر آنها باطل نيستند؟ فرمود: چرا. گفتند: پس از چه رو ما را از دشنام گويي به آنان باز ميداري؟ امام علي علیه السلام فرمود: «كرهت لکم ان تكونوا لعّانين شتامين؛ روا ندانستم بر شما كه نفرين گر و دشنام گو باشيد.» و امّا: گاه گفته ميشود آيا اساساً در دين اسلام لعن و نفرين وجود دارد؟! آيا با لعن ميتوان در خود حالت معنوي را ايجاد كرد؟! اينان غافل از آن هستند كه تبرّي جستن از غير خدا و شرك و ظلم و گناه، از فروع دين محسوب ميگردد و چه بسا دو اصل مهمّ «تولّي» و «تبرّي» بر همة فروع ديگر از قبيل نماز و روزه مقدّم باشد. اين گروه غافل اند از اينكه اساساً براي تقرّب به موجود واقعي و محبوب حقيقي، بايد از آنچه كه انسان او را از آن واقعيت دور ميسازد، تبرّي جست. تبرّي و تولّي به منزله دو بال هستند كه هركدام با ديگري معنا ميپذيرد. اين دسته غافلاند از اينكه آگاهي اجمالي به قرآن كريم، انسان را متوجّه اين كار حكيمانة حق تعالي ميسازد كه آنان كه هيچ اميدي به هدايتشان نيست و سدّ راه ايمان مؤمنان و اسلام مسلمانان ميشوند، بايد از رحمت حق تعالي دور گردند و اساساً سنّت خداوند متعال بر اين است كه چنين افرادي در متن واقع عالم، هميشه از رحمت الهي دورند و پيوسته مورد لعن خداوند ميباشند و اين نفرين مؤمنان بر آنان همسو با اين سنّت خدا تغييري ايجاد نميكند، بلكه تأكيدي بر سنّت لا يتغير الهي است. در آية 159 سورة بقره آمده است: « إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون ؛ كساني كه دلايل روشن و وسيلة هدايتي را كه نازل كردهايم، بعد از آنكه در كتاب براي مردم بيان نموديم، كتمان كنند، خدا آنها را لعنت كند، و همة لعنكنندگان نيز، آنها را لعن ميكنند.» بنابر احاديث و روايات معتبر، دانشمندان و عالمان كه علم خود را كتمان ميكنند و در اختيار مردم قرار نميدهند، مصداق اين آية شريفهاند. از امير المؤمنين علي عليه السلام سؤال شد: بدترين مردم پس از شيطان و فرعون كيست؟ فرمود: «العلماء إذا فسدوا، هم المظهرون للأباطيل، الكاتمون للحقائق و فیهم قال الله عزّ و جل اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون» علاوه بر اينكه قرآن، در آيات متعدّدي، لعن را مورد توجّه قرار داده است، در كلمات و سيرة پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله سلم، اين مطلب به وضوح ديده ميشود:
الف: هنگامي كه پيامبر، اسامه را در جنگ موته به عنوان امير قرار داد، برخي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از همراهي با او سرزدند ؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «جهّزوا جيش اسامه لعن الله المتخلّف عنه حتّي قالها ثلاثا» راستي، چه كساني متخلّفان از لشكر اسامه بودند؟ آيا آنان كساني غير از صحابة پيامبراند؟ تاريخ چه كساني را رقم زده و معرّفي ميكند؟
ب) عائشه به مروان بن حكم گفت: «إنّ رسول الله صلي الله عليه وآله لعن اباك و انت في صلبه» در حديث ديگر نيز عائشه به او ميگويد: شنيدم پيامبر صلي الله عليه و آله به پدر و جدّ تو ابوالعاص بن اميّه فرمود: «إنّكم الشجرة الملعونه في القرآن».
دربارة واقعة تاريخي و كلام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام (كرهت لكم ان تكونوا لعانين) كه در بالا به آن اشاره داشتيم نيز بايد بگوئيم كه: اوّلاً؛ اين مطلب را حضرت در ايّام جنگ صفين فرمودند و چه بسا حضرت انتظار داشتند درآن شرايط حسّاس كه بايد همه به فكر جنگ و پيروز شدن بر دشمن باشند، خود را مشغول به امور لفظي و كلامي نكنند ثانياً؛ ممكن است در آن شرايط، اصحاب، كثرت لعن داشتهاند و از اين جهت، به صيغة مبالغه آمده است (لعّان: بسيار لعنت كننده)؛ لذا، حضرت كراهت خويش را از اين گونه عمل كردن – زيادي در لعن- اعلام داشتند؛ و اين مطلب روشن است كه كثرت لعن، امري مرجوح است. دربارة حكم فقهي«لعن» نيز سخن فراوان است و در اين باره از برخي آيات قرآن، چه بسا بتوان وجوب لعن را استفاده كرد. ميتوان گفت آية شريفه « أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون » كه جملة خبري است و در مقام امر وانشاء ، ظهور در وجوب دارد، يعني بر همة لعنت كنندگان، لعنت چنين افرادي واجب است. امّا بر فرض عدم قبول استدلال به آية مذكور براي وجوب، حداقل آن است كه لعن صادر از انسان نسبت به دشمنان دين، به عنوان يك عمل مستحب و ارزشمند است و براي اثبات اين مطلب دلايل زيادي وجود دارد كه به دليل طولاني شدن مطلب، فعلاً از آن صرفنظر ميشود. ابوجعفر نقيب در پاسخ شاگرد خويش؛ ابوالمعالي جويني كه مطالبي را در باب «لعن» مطرح نموده بود، ميگويد: « اگر نزد خداوند، لعن برخي جايز نميبود، هرگز آن را از معالم شرع قرار نميداد و در قرآن به صورت مكرّر از آن ياد نميكرد و نميفرمود: «و غَضبَ الله عليه وَ لَعَنَهُ» زيرا مراد از كلمة «لعنه» آن است كه ديگران را امر به لعن ميفرمايد، و اگر مراد هم اين نباشد بايد گفت، از اين آية شريفه استفاده ميشود كه ما نيز ميتوانيم و بلكه بايد لعن نماييم، چراكه خداوند، آنان را لعن فرموده است. و آيا ميتوان گفت كه خداوند انسان را لعن فرموده امّا بر ديگران لعنت فرستادن بر او جايز نيست؟! چنين مطلبي را عقل اجازه نميدهد.» ولي امروزه در ميان جامعة اسلامي ما، افرادي تحت عنوان روشنفكري به دنبال زدودن لعن و حذف آن از فرهنگ ديني مسلماناناند؛ گاه با اين پندار كه لعن با فطرت و انسانيت سازگاري ندارد، و گاه با اين فرياد كه بايد به دنبال احياء و بيداري مبتني بر هم زيستي با ساير مذاهب و اديان و حتّی با كفّار و بت پرستان بود، و آن قدر دايرة آزادانديشي خود را توسعه ميدهند كه با جهالت تمام ميگويند: ديني كه در او لعن و نفرين نسبت به ديگران باشد، دين جامعي نيست. در خاتمه يادآور ميشود: آنچه بيان شد اشارهاي به مباني علمي اين بحث بود، امّا در شرايط كنوني كه وحدت امت اسلامي از هر امري لازمتر و واجبتر است، و ممكن است با چنين عملي به صورت آشكار، به اختلافات ميان مسلمانان دامن زده شود، هرگز به لعن آشكار نسبت به كساني كه گروهي از مسلمانان به اشتباه از آنان طرفداري ميكنند، توصيه نميكنم؛ زيرا مراقبت از اساس اسلام لازم است. و اين امر، رهین اتحاد و يكپارچگي امت اسلامي است. نتيجه آنكه، حكم اول لعن بر دشمنان دين، وجوب و يا حداقل استحباب است ولي اكنون که وحدت امت اسلامی از هر امری لازم تر است، لعن آشكار توصيه نميشود. بنابراين كساني كه با كلّيگويي و بدون اشاره به جوّ روايات صادره از سوي ائمّه عليهم السلام به دنبال زير سؤال بردن حكم اولی لعن ميباشند هيچ بويي از احكام و دستورات الهي نبردهاند. براستي نظر نويسنده در مورد زياراتي چون زيارت عاشورا،زيارت حضرت امام رضا عليه السلام و ... و برخي مستحبات و اعمال شبهاي قدركه در آن بارها لعن بر دشمنان دين آمده است چيست؟ نظر ايشان در مورد شعارهاي مرگ بر امريكا، اسرائيل، منافقين و دشمنان داخلي و خارجي و لعن و نفرين بر آنها چيست؟ آيا ميتوان تبرّي و بيزاري جستن از دشمنان دين را از ريشه، نفي كرد و آن را به دليل خشونت آميز بودنش زير سؤال برد؟
8) در بخشي از نوشتار مذكور، تلاش شده است تا با استناد به دفاع و مشورت دهي حضرت علي عليه السلام با خليفة دوّم و سوّم در پارهاي از حوادث، چهرهاي صرفاً رحماني از آن حضرت به تصوير كشيده شود. نويسنده در همين زمينه نوشته است: «امام علي عليه السلام نسبت به همة مردم از موضع محبت و دوستي رفتار ميكرد. حتّي با اينكه خود را به حق، محورآسیای خلافت ميپنداشت و شايستگي و لياقت او براي خلافت بر همگان محرز بود، امّا اين استحقاق را دليلي براي تندخوئي و نامهرباني با آنها نميدانست.» در اين باره نيز گفتنيها فراوان است ولي سعي ميشود به صورت خلاصه بيان گردد: همان طور كه قبلاً نيز اشاره شد نويسنده براي اثبات مطلوب خويش (نفي مطلق خشونت) به احاديث و وقايعي تمسّك جستهاند كه يا تقيّهاي است و يا در زمان حكومت حضرات معصومين عليهم السلام نميباشد. در اين بخش نيز نويسنده وقايعي را مورد استناد قرار داده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در انزوا به سر برده و ديگران جايگاه خلافت را غضب نموده بودند. نويسنده كه خود را به آب و آتش زده و تمام همّ و غمّ خويش را به كار برده تا به هر وسيله، حرف خويش را به كرسي بنشاند، فراموش نموده است دليل رفتار حضرت علي عليه السلام را (كه همانا حفظ نظام اسلامي در مقابل دسايس دشمنان خارجي بود) براي خوانندگان تشريح كند و يا اشارهاي كوتاه و هرچند گذرا به رفتار ايشان در زمان حكومت خود حضرت و يا روزهاي ابتدايي رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بنمايد. ما درصدد آن نيستیم تا چهرهاي صرفاً خشونت آميز از مولاي متقيان؛ حضرت علي عليه السلام ارائه دهیم چرا كه زندگاني آن حضرت پر است از حوادث و اتفاقاتي كه سيماي مهربان و محبت آميز ايشان را نمايان ميسازد سيمايي كه اشك هر انسان محبّ و دوستدار و بلکه دشمنان را در ميآورد. امّا سؤال اين است كه آيا حضرت صرفاً اينگونه بودند؟ آيا هيچ گونه خشونتي از سوي ايشان صادر نگرديده است؟ كافي است نگاهي هر چند اجمالي به مشي ايشان در دوران حكومت كمتر از پنج سالهشان بنماييم و نيم نگاهي به خطبهها و نامههاي وارد شده در كتاب گران سنگ نهج البلاغه داشته باشيم تا از اين زاويه نيز رفتار و سلوك حضرت را مورد عنايت قرار دهيم. اكنون به عنوان مشتي از خروار به نمونههايي اشاره مينمايیم:
الف) در آنچه از اختصاص مفيد (رحمه ا..) نقل شده حديثي است به اين مضمون كه امام صادق عليه السلام فرمود: چهل نفر نزد اميرالمؤمنين آمده گفتند: ما با آنچه در روز غدير از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دربارة تو شنيدهايم حقّ تو را به ديگري نخواهيم داد. حضرت فرمود: براستي اين كار را خواهيد كرد؟ عرض كردند: آري! فرمود: پس، فردا كه شد همهتان با سرهاي تراشيده پيش من آييد و روز ديگر كه شد جز سلمان، مقداد و ابوذر نيامد و امير المؤمنين كه چنان ديد دست خود را بر سينهاش زد و بدو فرمود: آيا هنوز وقت آن نرسيده كه از خواب غفلت بيدار شوي؟ برگرديد كه مرا در شما نيازي نيست، شما در سر تراشيدن اطاعت مرا نكرديد چگونه ميخواهيد در جنگ با كوههاي آهن مرا پيروي كنيد؟ بازگرديد كه مرا در شما نيازي نيست. توجّه ميفرماييد كه اگر مردم با حضرت علي عليه السلام همراهي ميكردند حضرت به جنگ با خلفا وارد ميشدند و... نه تنها مطلب در مورد امير المؤمنين از اين قرار است بلكه اگر اصحاب ديگر ائمه نيز آنها را ياري مينمودند آنها دست به قيام عليه حكومت جور ميزدند چنانچه در مورد امام صادق عليه السلام نيز شبيه چنين مطلبي ذكر گرديده شده است.
ب) علي عليه السلام پس از رحلت پيامبر كه مردم حاضر نشدند با ايشان بيعت كنند و در نتيجه، حكومت در اختيار ديگران قرار گرفت، به ارشاد و راهنمايي مردم پرداختند و در طول25 سال اين وظيفه را ادامه دادند و از حكومت كناره گرفتند. امّا وقتي جمعيت انبوهي از نقاط گوناگون كشور اسلامي با ايشان بيعت كردند حضرت، حجّت را بر خود تمام ديدند و حكومت بر مردم را پذيرفتند. چند صباحي كه از حكومت حضرت گذشت، دنيا پرستان و كساني كه خواهان تبعيض و بيعدالتي بودند و خود را برتر از ديگران ميشمردند و تحمّل عدالت علي عليه السلام را نداشتند و يا كساني كه به دنبال مطامع شيطاني خويش بودند و نيز افراد سطحي نگر و متحجّر، گروهي پس از گروهي ديگر، به آشوب و شورش پرداختند و جنگ جمل، صفّين و در نهايت جنگ نهروان را بر حضرت تحميل كردند. اينجا حضرت به عنوان حاكم اسلامي كه حكومت و احكام و قوانين الهي را در خطر ديد براي حفظ حكومت اسلامي و كيان اسلام، شمشير كشيد و با ياغيان و سركشان جنگيد و در جنگ جمل برخي از اصحاب پيامبر و حتّي طلحه و زبير كه سالها در ركاب پيامبر شمشير زده بودند، به قتل رسيدند. لذا وقتي گروههاي ياد شده به مخالفت و سركشي با دين و حكومت اسلامي پرداختند، حضرت نخست آنها را ارشاد و نصيحت كرد؛ وقتي نپذيرفتند، با شمشير آنان را سرجاي خود نشاند و گروهي را به قتل رساند، چرا كه حضرت، حق خدا و مسلمانان را بالاتر از مطامع شخصي افراد ميديد و براي حفظ نظام اسلامي لازم ديد كه خشونت نشان بدهد؛ چون براي حفظ نظام اسلامي، اعمال خشونت و شدّت را واجب ميدانست.
ج) عبدالله بن عمر گويد: «شبانه به نزد پيامبر كوچيدم پس علي بيامد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را گفت: نزديك بيا، پس او همچنان به وي نزديك شد تا گوش بر دهان پيامبر نهاد و همينطور كه وي برايش نجوا ميكرد او مانند فردي نگران سر برداشت و پيامبر به علي گفت: برو و او را همان گونه بياور كه گوسفند را به سوي شيردوشنده ميآورند. و من ناگهان علي را ديدم كه گوش آويختة «حَكَم» را به دست گرفته و او را داخل كرد و در برابر پيامبر بر پاي داشت، پس پيامبر سه بار او را لعنت كرد، و سپس گفت او را در جايي بدار، تا گروهي از مهاجر و انصار به سوي او شوند، سپس بر او نفرين فرستاد و لعنت كرد و گفت: البته اين با كتاب خدا و سنت رسول مخالفت خواهد كرد و از پشت او فتنههائي به در ميآيد كه دود آن به آسمان ميرسد، گروهي از مردم گفتند: اين كمتر و خوارتر از آن است كه اين كارها از وي برآيد. گفت: چنان خواهد بود كه گفتم و برخي از شما نيز در آن روز پيروان او خواهيد بود.» آري اين همان علي است كه شبانه و به صورت مخفيانه براي بچههاي يتيم و گرسنگان و مستمندان غذا ميبرد و اين همان پيامبر است كه قرآن دربارة او ميفرمايد: « فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك ». بياييم و تمامي سلوك و رفتار و منش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليهم السلام را بنگريم و با استناد به بخشي از زندگاني آنها، نتيجه گيري كلي ننماييم.
د) در پي جنايات و غارتگريهاي عمّال معاويه در برخي شهرهاي عراق از جمله شهر انبار و عدم پاسخگويي مردم كوفه در پي سخنراني حضرت و ... امير المؤمنين (كه در خانه بيمار و بستري شده بود) دستور داد خطبهاي را بنويسند و براي مرد بخوانند. ترجمة قسمتهايي از خطبة مذكور را در اينجا ميآوريم: «... زشت باد روي شما و غمگين باد دلهاتان! كه هدف تير دشمن گشتهايد، شما را غارت ميكنند و شما حركت نميكنيد و عكس العمل نشان نميدهيد... اي به صورت مرداني كه مرد نيستيد! و اي كساني كه خردهاشان همچون كودكان و عقلهاشان همچون زنان تازه به حجله رفته است، براستي كه من دوست ميداشتم كه شما را نميديدم و نميشناختم... خدا شما را بكشد كه دلم را پُر از چرك و خون كرديد و سينهام را از خشم آكنديد... »
هـ) سال دهم هجرت فرا رسيد، و طبق قراردادي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با نصاراي نجران داشت، علي علیه السلام را براي گرفتن جزيه از آنها و تعليم احكام دين و قضاوت در ميان مسلمانان آن ناحيه – يعني ناحية يمن كه نصاراي نجران در آنجا سكونت داشتند- فرستاد...علي علیه السلام به دنبال مأموريت رفت، رسول خدا نيز عازم حج گرديد و نامهاي براي علي علیه السلام به يمن فرستاد و به او دستور داد كه پس از انجام مأموريت خود، به قصد حج به سوي مكه حركت كند. علي علیه السلام مأموريت خود را انجام داد و جامههايي را كه از نصاراي نجران گرفته بود بر شتران بار كرده و به همراه لشكرياني كه با او بودند به سوي مكّه حركت كرد و در ميقات احرام بست... باري علي علیه السلام پس از انجام مراسم عمره به نزد لشكريان خود كه در بيرون شهر مكّه توقف كرده بودند بازگشت، تا آنها را با خود نزد رسول خدا ببرد و چون نزد آنها آمد مشاهده كرد كه بارها را باز كرده و جامههايي را كه از نصاراي نجران گرفته بود، پوشيدهاند. اميرالمؤمنين با ناراحتي به مردي كه او را به جاي خود بر لشكر امير كرده پرخاش كرده فرمود: اين چه كاري بود كردي؟ و چرا پيش از آنكه بارها و جامهها را به نزد رسول خدا ببريم باز كردي و به سربازان دادي؟ وي در پاسخ گفت: ميخواستم با پوشيدن اين جامهها، سربازان در وقت ورود به مكّه جامة نويي بر تن داشته باشند... علي علیه السلام دستور داد جامهها را از تن لشكريان بيرون آورده و در بارها بگذارند و همان جامههاي سابق خود را بر تن كرده و به مكه بيايند. اين جريان سبب شد كه چون لشكريان به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند از علي علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شكايت كنند. همين كه رسول خدا سخن آنها را شنيد درميان ايشان ايستاد و فرمود: «لا تَشْكُوا عَليّاً فَاِنَّهُ خَشِنٌ في ذاتِ اللهِ غـَيْرَ مُداهِن في دينهِ؛ از علي شكايت نكنيد كه او در راه اجراي فرمان خدا، سختگير و محكم است، و در دين خدا سازشكار نيست.» شهید مطهری (رحمه الله) نیز داستان فوق را در کتاب « جاذبه و دافعه علی علیه السلام » می آورد و در این زمینه می گوید: « علی علیه السلام همیشه، هم جاذبه داشت و هم دافعه. مخصوصاً در دوره اسلام، از اول گروهی را می بینیم که با او چندان میانه خوبی ندارند و احیاناً از وجود او رنج می برند. ولی دوران خلافت علی علیه السلام و همچنین دوره های بعد از وفاتش، یعنی دوران ظهور تاریخی علی علیه السلام ، دوره تجلی بیشتر جاذبه و دافعه اوست. به همان نسبت که قبل از خلافت تماسش با اجتماع کمتر بود، تجلی جاذبه و دافعه اش کمتر بود. علی علیه السلام مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود. این یکی دیگر از افتخارات بزرگ اوست. هر آدم مسلکی و هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابی که در پی عملی ساختن هدف های مقدس خویش است و مصداق قول خداست که: « يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم ؛ در راه خدا می کوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی کنند » دشمن ساز و ناراضی درست کن است. لهذا دشمنانش، مخصوصاً در زمان خودش، اگر از دوستانش بیشتر نبوده اند کمتر نبوده و نیستند. اگر شخصیت علی علیه السلام امروز تحریف نشود و همچنان که بوده ارائه داده شود، بسیاری از مدعیان دوستیش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت. علی علیه السلام در راه خدا از کسی ملاحظه نداشت بلکه اگر به کسی عنایت می ورزید و از کسی ملاحظه می کرد به خاطر خدا بود. قهراً این حالت، دشمن ساز است و روح های پرطمع و پر آرزو را رنجیده می کند و به درد می آورد.» و ...
9- از اشتباهات صورت گرفته شده در نوشتار مورد بحث، خلط مفاهيم «ظلم» و «خشونت» با يكديگر ميباشد. نويسنده پس از آنكه خشونت را با امّا و اگر براي كفّار و ملحدان بدون اشكال ميداند(!) در ادامه حتّي از آن هم صرف نظر كرده و با مغالطه ای اگرچه ناخواسته و جاهلانه، خشونت را براي گروه مورد اشاره نيز بر نميتابد. ملاحظه بفرمائيد: «جالب است كه حتّي اگر خشونت و رعب و وحشتي هم از طرف بزرگان دين صادر شده باشد، در مواجهه با كفّار و ملحدان بوده ... و جالبتر آنكه رسول مهرباني وقتي ميخواهد ويژگيهاي مؤمن را ترسيم كند آنان را حتّي از ظلم به دشمنانش نيز پرهيز ميدهد...» آيا پرهيز دادن از ظلم عليه دشمنان توسط پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دليل بر آن است كه خشونت نيز عليه آنان به صورت مطلق نفي گرديده شده است؟ اساساً از ديدگاه اسلام، ظلم به صورت مطلق و عليه هر كس، بد است و اين از بديهيات دين مبين اسلام ميباشد و تفاوت داشتن دو مفهوم «خشونت» و «ظلم» اظهر من الشمس است. امّا اينكه چرا در اين مقاله، اين دو لفظ در يك سطح گرفته شده و بلكه حتي خشونت عليه دشمنان، بدتر از ظلم به آنان دانسته شده (دقت كنيد) مطلبي است كه براي ما قابل هضم نميباشد و قطعاً خود نويسنده نيز متوجه اين امر نبوده است. و به عبارت ديگر كلام فوق در صدد اين نتيجهگيري است كه: از آنجا كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم، مؤمنين را از ظلم به دشمنان منع ميكنند پس به طریق اولی آنان را از خشونت عليه دشمنان نيزي برحذر ميدارد. اگرچه براي ردّ نتيجة مذكور نياز به دقت و تأمّل نيست و كمترين فهم براي آن كافي است، امّا اگر هنوز بر آن اصرار ميشود بد نيست يك بار ديگر مطالب نوشتار پيش رو مطالعه گردد و معاني واژههاي «ظلم» و «خشونت» و فرق بارز آنها بررسي گردد.
10) نويسنده مقاله «كيش مهرورزي» در ابتداي اين نوشتار در عبارتي آورده است: «... تفألي بر قرآن زدم و با مشاهدة آيات اوليّه سورة انفال، كه به برخي از ويژگيهاي مؤمنان اشاره ميكند، تصميم گرفتم در اين روزها كه برخي شايد خواسته يا ناخواسته تلاش دارند چهرهاي غير رحماني و خشونت آميز از بزرگان اسلام كه شاه بيت غزل ايمان و معرفتند، ترسيم كنند... چيزي قلمی كنم.» بر فرض قبول اينكه آية مورد اشاره در اين مقاله، درصدد ارائة چهرهاي رحماني از مؤمنان باشد( كه اين خود جاي بحث دارد)؛ سؤال اين است كه اگر پس از تفأل بر قرآن، آياتي نظير « وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّه ؛ و مرد و زن دزد را به [سزاي] آن چه كردهاند، دستشان را ببريد» و يا « وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون ؛ و اي خردمندان، شما را درقصاص، زندگاني است » و يا « الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنين ؛ هريك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رأفت (و محبّت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي باز دارد؛ اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و بايد گروهي از مؤمنان شاهد و ناظر كيفرشان باشند» و.... ميآمد بازهم انگيزه براي نوشتن مقاله مذكور و نفي مطلق خشونت ايجاد ميگرديد؟ آيا حق نداريم نام چنين كاري را عوام فريبي بگذاريم؟ آيا نويسنده حق دارند به دليل تلاش عدهاي درجهت ارائه چهرهاي غير رحماني و خشونت آميز از بزرگان اسلام (كه هيچ گونه اشارهاي به مصاديق نگرديده و معلوم نيست برداشت نويسنده صحيح است يا خير؟!)، به هر وسيله كه شده ديني صرفاً رحماني به تصوير بكشند؟ بار ديگر تأكيد ميشود : اسلامي كه ما ميخواهيم مردم را به آن دعوت كنيم يك مجموعه است كه همه آن با هم است و ما نميتوانيم مردم را به ده آيه يا صد آيه يا شش هزار منهاي يك آيه از قرآن دعوت كنيم.
11) در پايان يادآور ميشود مطالب نادرست دیگري نيز در اين نوشته وجود دارد كه به دليل طولاني شدن مطلب، از آن صرف نظر ميگردد. « ان اريد الّا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الّا بالله عليه توكلت و اليه انيب ».
موضوع:
ديني
نویسنده:
گروه فرهنگی طوبی
تاریخ درج
شنبه 25 تير 1390
کلیدواژه ها:
اسلام آیین جذب،ظلم در اسلام،خشم در اسلام،مهرورزی در اسلام،گروه فرهنگی طوبی،مجمع فرهنگی سفید شهر
|