صداي عمو نعمت براي همه ما آشناست. نزديك نيم قرن صداي او طنين انداز حسينه ها و مساجد و روضه هاي خانگي است هر شب بعد از نماز مغرب وعشائ در مسجد جامع شهر تعقيبات نماز با صداي او دلنشين تر است اگر چه نابيناست ولي روشن دل است از بچگي  پاي روضه هاي او نشسته ايم و اشك ريختيم صداي او  بي رياست از جان بر مي ايد و بر جان مي نشيند در اين سن با اين صداي رسا اين  به ذهن خطور مي كند كه امام حسين به او نظر دارد و مدد اهل بيت با اوست هميشه با اين اشعار شروع ميكند ديگر همه حفظ شده ايم :

اول سلام به احمد .دوم به ساقي كوثر.سوم به فاطمه.چهارم برحسن وسلام پنجم من بر شهيد تشنه جگر.

ازعين علي ديده مابينا شد          از لام علي لسان گویا شد

در ياي علي نور خدا مي بينم       زان نور محمد و علي پيدا شد

سواد خواندن و نوشتن ندارد ولي گاهي شعر هم ميگويد:

محمد خيمه برناف زمين زد          امير المومنين شمشير دين زد

علي آمد زحق با نسل طاهر        كه دنيا اول است واول آخر

كه هركس شك كند حالش خراب است      محمد خاتم پيغمبران است

...................

محمد رهبراين شيعيان است       محمد رفع معراج الهي است

بگفتا بنده اي خوار وضعيفم         تو خالق كرده اي من را عزيزم

الهي شرمسارم شرمسارم        به درگاه الهي رو ميارم

همه بندگانت رو سياهند            بجز راه تو ديگر ره ندارند

بسوزاني تو در فرداي محشر       بفريادم برس در روز آخر

از او پرسيدم چه شد كه مداح شدي؟

تقريبا تاسن 50 سالگي قنايي مي كردم وچاه مي كندم وچيز زيادي بلد نبودم تا روزي مشغول كار بودم وقتي از چاه بالا آمدم ديدم چند نفر منتظر من هستند  بالا آمدم وپيرزني به من گفت  كه از تو سوالي دارم وگفت در عجبم كه روزي تو در روي زمين است وبا اين حال در زير زمين بد نبا ل آن هستي ومن هم پس از آن قنايي را رها كردم .

ملا محمود در نصراباد روضه خواني داشتندومن هم اغلب مي رفتم. روزي ملامحمود به من گفت كه تو هم بخوان ومن گفتم كه بلد نيستم .گفت اگر تمرين كني مي تواني بخواني. گذشت وشب خواب ديدم كه پشت خانه ام خيلي شلوغ بود مثل اينكه روضه خواني بود وملا محمود نيز بودند  از من خواست تا بخوانم وباز گفتم كه من بلد نيستم ملا محمود گفت مانند من چند كلمه اي بخوان  وشروع كرد به خواندم ومن هم خيلي سريع حفظ شدم وبعد از آن شروع به خواندن كردم  .از آن به بعد مداحي را شروع كردم ودر تمام جلسات مداحي شركت مي كردم تقريبا براي  تمام كاروان هاي زيارتي روضه خواني مي كردم.  قدرت حفظياتم قوي بود وسريع هر چيزي را حفظ

 مي  شدم. خداوند نيز روزي مرافراوان داده بود و هر روز به آن مي افزود ومن راضي بودم از زندگيم.

از وضعيت نصرآباد پرسيدم وگفت كاروانسراي عباسي را كاملا ديده ام وياد دارم كه مسافران با كالسكه ها ودرشكه ها مي آمدند ودر اينجا استراحت مي كردند وچون اين كاروانسرا سر راه بوده اكثر كاروانها وافراد ديگر براي استراحت به اينجا مي آمدند و همچنين به ياد دارم كه در سن 4و5 سالگي سيل بزرگي در نصرآباد آمد واينجا  را ويران كرد.

به اوگفتم از علماي گذشته خاطره داري؟

گفت كه ملا محمود وملا هدايت را ديده ام وبا آنان روضه خواني كرده و به منبر رفته ام.آقاي مرحوم(ملا محمد) را نديده ام اما كه در وصف فضائل وي زياد شنيده ام؛ گفته اند كه با دوازده امام رابطه داشته است. از اين قراركه يك دختر داشته كه روزي متوجه مي شود كه تعدادي كفش جلوي در اتاق است.وصداي چندنفر هم مي آيد از اينجا متوجه حظور12امام شد وملا محمد از روي علمي كه داشت متوجه حضور دختر شده واز دخترش مي خواهد كه اين راز را فاش نكند اما دختر راز را فاش كرده وايشان مي فهمندودختر كورمي شود و چندي بعد ميميرد.   

در مورد علت نابيناي اش پرسيدم ودر پاسخ گفت در سن 6سالگي بر اثر بيماري كجه(آبله) ونبودن دكترويا بي اهميتي كم كم بينايي ام را از دست دادم.

و اما پير مردي كه نزديك به يك قرن عمر كرده است و بيش از 50 سال ذاكري اهل بيت را كرده اكنون گله دارد از بعضي افرا د بخاطر بي توجهي به بعضي مسائل ويادي از زمان هاي گذشته كرد وقتي كه زائري از سفر مي آمد و با صداي بلند چاوشي مي خوانند تا همه بدانند ولي در حال حاضر براي اين سفرهاي زيارتي از چاوشي خبر نيست واين سنت خوب از بين رفته است.

ودر پايان نصيحتي داشت براي جوانان وگفت كه به  پدر ومادر احترام بگذاريد كه امري واجب است وخداوند را شاكر باشيد بخاطر نعمتهايش.