بسم الله الرحمن الرحیم | امروز: پنج شنبه 9 فروردین 1403

موقعیت فعلی: بخش اخبار (برگشت به لیست)

سختی های دیدار با امام به روایت یک روستایی نظرات خوانندگان(0)  

تاوان يك عشق
انقلاب سفيدشهر قم ساواك امام خميني

 دیدار با امام به روایت

بعد از گذشتن ساعتی، دیدم مأموران ژاندارمری رفتارشان عوض شده و همه انگار از چیزی ترسیده اند


تاوان يك عشق
 

سختی های دیدار با امام به روایت یک روستایی

بعد از گذشتن ساعتی، دیدم مأموران ژاندارمری رفتارشان عوض شده و همه انگار از چیزی ترسیده اند

یک خاطره از انقلاب/ راوی: اسماعیل گندمکار ، متولد ۱۳۱۴ سفیدشهر ، کشاورز

سال ۱۳۴۲ ؛ محمدرضا پهلوی خیلی تند و سخت با یاران و دوستداران حضرت امام خمینی(ره) برخورد می کرد.

یک شب که من تازه از صحرا و پیش آب(آبیاری) برگشته بودم، جلوی در خانه با دو نفر از ریش سفیدهای روستا  آقایان سیدعلی ساداتی نژاد(پدر حاج سید تقی) و سید احمد ساداتی نژاد مواجه شدم. سید احمد با شور و هیجان به من گفت: معلوم هست کجایی؟ گفتم پیش آب بودم. گفت:ما قراره با سید علی به شهر قم و ملاقات امام خمینی برویم، ما دوتا پیرمردیم و تو جوانی بیا و عصای دست ماباش.

من آن زمان ۲۸ سال داشتم. به هر شکلی که بود راه افتادیم و به قم رفتیم.به حرم حضرت معصومه (س) رفتیم. در آنجا بود که باطلبه ای جوان روبرو شدیم. به او گفتم ما برای دیدن امام خمینی آمده ایم. آن طلبه نگاهی تعجب انگیز به ما سه نفر کرد و گفت: کار خیلی خطرناکی است.به هر شکل که بود اورا راضی کردیم و او مارا تا نزدیکی های خانه امام خمینی برد و خودش رفت.وارد کوچه شدیم، راهی نمانده بود که ناگهان با چند مأمور ساواک که مراقبت از خانه امام را برعهده داشتند مواجه شدیم.

سید علی جلوی ما حرکت می کرد، من وسط بودم و سید احمد پشت سرمان بود که ناگهان مأمور ساواک باتوم را به سر آقاسید علی ساداتی نژاد زد.دومی را که رفت بر سر او بزند من از پشت باتوم را کشیدم.چند نفری برسر ما ریختند. فقط من را دستگیر کردند.غل و زنجیر به دست وپا بسته و با ماشین به ژاندارمری بردندومسؤل ژاندارمری به سربازهایش گفت این جوان را کف زمین بخوابانید و دوتا شاخه آهن ۲۰ روی کمرش بگذارید تا بمیرد. گلوله برای این اشخاص حیف است. من را خواباندند و دوشاخه آهن را روی کمر من گذاشتند.ساعت ها به همین منوال گذشت.مأموری مراقب من بود.خوب که دقت کردم دیدم داره گریه میکنه. به او گفتم: تورا به حضرت معصومه(س) قسم میدم بیا گلوله ای بر سر من بزن و از این درد خلاصم کن. همانطور که گریه می کرد گفت: من هم بچه قم هستم. بخدا چاره ای ندارم، مانده ام که چه کنم.فقط دعا کن برم بیرون.

اگه کسی یا آشنایی داری بهش بگم که گرفتاری…

بعد از دوساعت دیدم خوشحال آمد. گفت: دارم میرم بیرون، چه کسی را میشناسی؟ گفتم من توی قم، فقط حاج ابوالفضل بار فروش را میشناسم. گفت من هم میشناسمش.گفتم: برو بگو فلانی دستگیرشده.

مأمور رفت به سراغ حاج ابوالفضل. بعد از گذشتن ساعتی، دیدم مأموران ژاندارمری رفتارشان عوض شده و همه انگار از چیزی ترسیده اند.دیدم درب ژاندارمری باز شد.حاج ابوالفضل به همراه آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) وارد شد. آیت الله با دیدن وضعیت من اشک از چشمانش جاری شد و با غضب برسر فرمانده ژاندارمری فریاد زد و گفت: با این بنده خداها چه کاردارید؟ مگر این ها چه کار کرده اند؟ زود آزادش کنید. فرمانده با آن همه تجهیزات با ترس و لرز به مأموران گفت: آهن ها را بردارید و بگذارید برود. به همراه آیت الله گلپایگانی و حاج ابوالفضل به منزل آیت الله رفتیم.یادم می آید ازشدت تشنگی و درد چهارتا لیوان آب قند را خوردم. حالم که بهتر شد به حاج ابوالفضل گفتم همراه من دو پیر مرد سید هم بودند.نمیدونی کجا هستند؟ گفت: نه!

سید ها که گفتی چه کسانی بودند؟ گفتم: یکی آقا سید علی و یکیش هم آقا سید احمد بودند. گفت: برو دنبالشون، انشاالله که پیدا میشوند.

به راه افتادم. بعد ازمدت ها گشتن از دور دیدم یه نفر کنارقبر قطب راوندی نشسته که قیافه اش برایم آشناست.رفتم جلو دیدم آقا سید احمد هستش. او متوجه من نشد. از پشت سر گفتم: چی شده سید؟

گفت: گم کرد های دارم.گفتم: گمشده ات کیه؟ گفت: جوانی از کاشانه. گفتم: نکند گم شده ات من باشم!

دوبار حرفم را تکرار کردم ناگهان، برگشت و از دیدن من خیلی خوشحال شد.گفتم: آقا سید علی کجاست؟ باخنده گفت: وقتی کوچه شلوغ شد ما از فرصت استفاده کردیم و فرار کردیم. سید علی به نصرآباد برگشت و قرار شد من بمانم تا تورا پیدا کنم و باهم برگردیم…

الآن سالها از آن جریان گذشته و معلوم نیست برسر آن مأموران بد ذات چه آمده. از آن زمان تاکنون به خاطر سنگینی آهن چند تا از مهرههای کمرم آسیب دیدند و از هم فاصله پیدا کردند.چندین روز هم در بیمارستان بستری بودم. من هنوز هم با آن درد کمر زندگی میکنم…

 

تهیه و تنظیم: محمد جواد حجتی و دوستان نشریه انتظار سفیدشهر


موضوع: انجمن دوستداران میراث فرهنگی سفیدشهر
خبرنگار:
تاریخ: بهمن
کلیدواژه ها: دیدار ف با امام به، روایت ، روستایی


آخرین اخبار

جستجو: در


  بحث روز


  آخرین مطالب سایت



موضوع بندی اخبار

ویژه ها

موضوع بندی مقالات


  تبلیغات

سرمایه ذوق اهل این آبادی ملاعلی فاضل نصرابادی (سروده عبدالجبار کاکاوند در جریان کنگره فضل نبی در سفیدشهر )

الهی برآید از آن دوده دود

که نام محمد برد بی درود

ملافضل علی نصرابادی


 ملافضل علی نصرابادی؛ شاعر بی بدیل سفیدشهر  


فرقی نکند برای ما، به جان اصغـــر

عشق است ابوالفضل وحسین وعلی اکبر

سفیدشهر  همدل و یکصدا


مجمع فرهنگی سفیدشهر منتشر کرد:

پس از چاپ کتاب تاریخ سفیدشهر و ستارگان سپهر سفیدشهر، اینک کتاب

 گلچین مثنوی مجلس افروز منتخبی از اشعار مثنوی مجلس افروز چاپ و روانه بازار شد. 

ناشر : انتشارات مجلس افروز 

قیمت 3500تومان با تخفیف،

محل عرضه:  فروشگاه ولایت،جنب مسجد جامع سفیدشهر 03154833092


سامانه پیام کوتاه مجمع فرهنگی سفید شهر به شماره 30007093 راه اندازی شد .منتظر انتقادات و پیشنهادات همشهریان عزیز هستیم.


سفیدشــــهر، دیار ملافضل علی نصرابادی

سفیدشهر؛  شهر طلای سپید


"فروشگاه فرهنگی ولایت "اولین مرکز فروش  کتاب و محصولات فرهنگي سفیدشهر:  انواع كتاب، سي دي مذهبي،نوشت افزار و ...

 آدرس:  جنب مسجد جامع سفیدشهر



  نظرسنجی

مراسم سوگوای عصر عاشورای سفیدشهر چگونه است ؟
نیازبه همدلی و وحدت دارد
خیلی خوب است
بسیار عالی است
می تواند بهتر از این باشد

نمایش نتیجه


  آمار سایت

آنلاین: 52 نفر
زمان بارگزاری این صفحه: 0/08 ثانیه

جهت مشاهده جزئیات بیشتر از آمار سایت کلیک کنید.

کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت، متعلق به مجمع فرهنگی سفیدشهر می باشد.| برداشت مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد. | info@SefidShahrMF.ir


طراحی و پیاده سازی: فرتک -فکور رایانه توسعه کویر