حکایت های شنیدنی
نظرات خوانندگان(0)
لید مقاله:
روزی یك یهودی با یك نفر مسیحی و یك مسلمان همسفر شدند. در راه به كاروانسرایی رسیدند. مردی برای ایشان مقداری حلوا آورد.
متن کامل:
حكایت خواب حلوا
پایگاه اطلاع رسانی مجمع فرهنگی سفیدشهر - روزی یك یهودی با یك نفر مسیحی و یك مسلمان همسفر شدند. در راه به كاروانسرایی رسیدند. مردی برای ایشان مقداری حلوا آورد.
یهودی و مسیحی خواستند حلوا را بخورند اما مسلمان روزه بود مسلمان گفت: صبر کنید! خلاصه بحث و جدل سرگرفت تا اینکه لحظه افطار شد .
مسیحی گفت: خوب بهتر است امشب بخوابیم هر کس خواب خوشی دید، و خوابش از همه بهتر باشد ،حلوا از ان او باشد . یهودی سحر از خواب بیدار شد و گفت حلوا از ان من باشد گفتند اول تعریف کن! گفت: من در خواب دیدم كه حضرت موسی به طرف من آمد و مرا با خود به كوه طور برد.
مسیحی گفت: من هم خواب دیدم كه عیسی آمد و مرا به آسمان چهارم به عرش برد. چیزهای شگفتی دیدم كه در هیچ جای جهان مانند ندارد. من از یهودی برترم چون خواب من در آسمان اتفاق افتاد و خواب او در زمین.
مسلمان گفت: اما ای دوستان پیامبر من آمد و گفت ای مسلمان برخیز! یهودی با موسی به كوه طور رفته و مسیحی هم که با عیسی به آعرش رفته .. برخیز و حلوا را بخور. من هم ناچار دستور پیامبرم را اطاعت كردم و حلوا را خوردم. آیا شما از امر پیامبر خود سركشی می كنید؟ نگاه کردند دیدند بله لقمه ای باقی نمانده.
آنها گفتند: نه در واقع خواب حقیقی را تو دیده ای نه ما.
مثنوی
موضوع:
فرهنگي
نویسنده:
تاریخ درج
جمعه 21 فروردين 1394
کلیدواژه ها:
حکایت، خواندنی ، سفیدشهر
|